پارت سوملیسا کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن در مورد پدرش و گذشته اش . جوری که داشت در مورد پدرش حرف میزد انگار گذشته ی سختشو درونش پنهون کرده بود و داشت عذابش میداد انگار فقط به یکی نیاز داشت که بتونه به حرف هاش گوش بده و درکش کنه . بغض توی چشماش رو میتونستم ببینم و بعد اینکه در مورد پدرش گفت رو به من کرد و لب زد : من آدم بدیم ؟! مامانم وقتی بچه بودم ولم کرد و بابام که متوجه شد من دو شخصیت دارم هر روز منو میزد که شاید درمان بشم ولی ..
بغضش ترکید و گریه اش گرفت و ادامه داد : بابام اون روز می خواست منو بکشه؛ اون اومد توی اتاقم و بهم گفت که تنها درمانش مرگ منه و خواست منو بکشه ..
کمی مکث کرد و انگار نمی تونست درست نفس بکشه
و با دست بهم اشاره کرد که نمیتونه نفس بکشه . به چشماش خیره شدم و لب زدم : به چشمای من نگاه کن و آروم آروم سعی کن نفستو بدی بیرون ..توی چشمای همدیگه خیره شده بودیم و وقتیکه لیسا تونست آروم بشه؛ همونجوری که به چشمام نگاه می کرد گفت : وقتی اون شخصیت دیگه ی منو دیدی ازم متنفر شدی ؟
آروم ازش فاصله گرفتم و جواب دادم : راستش من ترسیدم چون نمی خواستم باور کنم که اون تویی ولی من دیگه ازش نمی ترسم چون میدونم آدم بدی نیست فقط نیاز داره یکی به حرف هاش گوش بده .
لیسا لبخندی زد و انگار آروم شده بود راستش بعد اینکه داستانشو شنیدم حتی با وجود اینکه یه شخصیت کاملا متفاوت دیگه هم داشت بازم دوسش داشتم و تصمیم گرفتم که بهش کمک کنم که بتونه اون یکی شخصیتشم کنترل کنه .
داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای زنگ خونه به صدا در اومد کمی استرس گرفتم و از اینکه لیسا دوباره به حالت قبلیش برگرده ترسیدم . لیسا با تعجب از جاش بلند شد که ببینه کی داره زنگ در رو میزنه .
منم همراهش بلند شدم و پشت سرش ایستاده بودم لیسا درِ خونه رو باز کرد و جیسو رو دیدم . جیسو با دیدن من با عجله و نگرانی وارد خونه شد و به طرفم اومد .
جیسو : جنی حالت خوبه ؟ چرا اینجایی ؟! خیلی نگرانت شدم ..
سعی کردم ریلکس باشم و وضعیت رو طبیعی نشون بدم برای همین آروم لب زدم : من که گفتم اومدم خونه دوستم ..
جیسو به لیسا که با تعجب بهش خیره شده بود؛ نگاهی انداخت و گفت : ولی من این دوستتو نمی شناسم؛ راستشو بگو چیشده ؟! ..
خواستم حرف بزنم که جیسو توجهش به همون اتاقی که اون دختر مرده بود؛ جلب شد و وارد اتاق شد . با ترس پشت سرش دنبالش راه افتادم و میترسیدم که اتفاق بدی بیوفته که دقیقا ترسی که داشتم هم بی دلیل نبود چون جیسو اون دختر رو غرق خون دید و اسلحه اش رو از دور کمرش بیرون کشید؛به طرف لیسا گرفتش و با عصبانیت لب زد : تو کی هستی ؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
Oneshot blackpink
Contoسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو