ما زنده میمونیم ؟ ( جنلیسا ) سداند

123 17 4
                                    


پارت سوم

با باز کردن چشمام لیسا رو کنارم دیدم که هنوز خواب بود؛ با دیدنش لبخندی روی لبام اومد و از فاصله ی نزدیکی بهش خیره موندم اون یه دختر نترس و شجاع بود ولی موقع خواب مثل یه بچه ی چهار ساله بود که باید یکی ازش مراقبت می کرد .

با فکر کردن به اینکه بعدش چی میشه و یا اینکه چطور از چنگ اون زامبی ها فرار کنیم سرم درد گرفت . فکرم همش مشغول بود * یعنی ما زنده میمونیم ؟ * جوابی برای سئوالم نتونستم پیدا کنم ولی سعی کردم به آینده امیدوار باشم .

دوباره به لیسا نگاه کردم و آروم با دستم موهای کنار چشماش رو کنار زدم که یهو با شنیدن صداش به عقب رفتم .

لیسا که هنوزم چشماشو بسته بود لب زد : تا کی باید چشمامو بسته نگه دارم ؟

جنی : هان ؟!

لیسا : آخه نگام میکردی برای همین گفتم خودمو به خواب بزنم ..

جنی : یعنی نخوابیده بودی ؟؟

* چرا اینقدر خجالت میکشم پیشش ؟! لعنتی اینجوری که آب میشم میرم روی زمین .. *

جنی لبشو از خجالت گاز گرفت و ادامه داد : میتونی چشماتو باز کنی .

وقتی چشماشو باز کردم بهش پشت کردم که چشمم به چشماش نیوفته چون بیشتر خجالت میکشیدم .

لیسا که داشت لباس هاش رو تنش میکرد با تعجب لب زد : چرا برنمیگردی که نگات کنم ؟

آروم جواب دادم : همینجوری خوبه؛ چیزه من میرم کمی خوراکی بیارم ..

خواستم بلند شم و برم که با گرفتن دستم نذاشت برم
و از پشت بغلم کرد و لب زد : داری ازم دوری میکنی ؟

دستامو گذاشتم روی دستاش که دور کمرم بود و جواب دادم : چیزه فقط یکم خجالت میکشم ..

لیسا آروم دستاشو از دور کمرم برداشت و لبخندی زد و گفت : پس میزارم بری برای امروز ..

بوسه ای روی گونه اش گذاشتم و رفتم که کیف رو بردارم . یه چیزی خوردیم و دوباره راهی خونه ی مامان بابام شدیم . انگار این مسیر هیچ زامبی نبود
و کل مسیر رو بدون دردسری طی کردیم .

تا اینکه رسیدیم به نزدیکی خونه و اونجا بود که با دیدن جمعیت زیاد زامبی هایی که دور خونه جمع
شده بودن مجبور شدیم خودمونو پنهون کنیم .

لیسا بهم نگاه کرد و با صدای خیلی آرومی گفت : این میله رو محکم بگیر دستت و همینجا بمون تا برگردم ..

مچ دستشو گرفتم و گفتم : ولی قول بده که برگردی باشه ؟ ..

لبخندی زد و دستمو گرفت و جواب داد : قول میدم .

اینو گفت و با همون شیشه ای که دستش بود راه افتاد به مسیری که زامبی ها اونجا تجمع کرده بودن .

Oneshot blackpink Donde viven las historias. Descúbrelo ahora