پارت اول
مدرسه تنها جایی بود که میتونستم کمی از دنیای خفه کننده ی خونه بیرون بیام انگار دنیا برای من اونجوری که برای بقیه بود؛ نبود و من با همه فرق داشتم یه دختر تنها که آرزوش رفتن از این زندگی سخت و آزاردهنده ست .
همه منو مقصر میدونستن برای همین همیشه توی اتاقم بودم که با نگاه های سردشون یهو بهم حمله نکنن . برای شام مجبور بودم برم پیش بقیه ی اعضای خانواده که شامم رو بخورم پس آروم درِ اتاقم رو باز کردم و بی سر و صدا روی صندلیم نشستم .
سرمو پایین گرفته بودم که چشمم بهشون نیوفته .
غذا رو آماده کردن و آروم شروع کردم به غذا خوردن حتی موقع غذا خوردن هم هنوز در آرامش نبودم و بخاطر اتفاقی که دو سال پیش افتاده بود سرزنش میشدم .
غذام تموم شد و آروم پاشدم و برگشتم اتاقم؛ خیلی درد داشت که این همه سال این سنگینی حرف هاشونو تحمل کنم دردم مثل زخمی بود که هر روز بهش نمک بزنی و هیچوقت خوب نشه .
کتاب هامو باز کردم و شروع کردم به درس خوندن
که با نوتیفیکیشن گوشیم نگاهی به پیامک هایی که برام اومده بودن انداختم و با فهمیدن اینکه کی برام فرستادتشون سری تکون دادم و دوباره رفتم سراغ درس خوندن . وقتی فهمیدم که دیروقته رفتم زیر تختم که بخوابم . از بچگی تا الان همیشه زیرتختم میخوابیدم انگار یه عادت شده بود برام و روی زمین راحت خوابم میبرد تا روی تختم .صبح
با آلارم گوشیم چشمامو باز کردم و کمی خودمو کشیدم و بلند شدم که برم برای مدرسه آماده شم .
کیف مدرسه امم آماده کردم و با خوردن صبحونم
زود از خونه زدم بیرون . بالاخره میتونستم یه نفس راحتی بکشم و بتونم کمی از زندگی کردن لذت ببرم .چند قدمی از خونه دور نشده بودم که با صدای رزی سرمو برگردوندم و با خنده اش سری تکون دادم و دنبالم راه افتاد .
رزی : چرا شب جواب پیام هامو ندادی ؟
ایستادم و کمی بهش نگاه کردم و جواب دادم : چون درس داشتم و وقت نداشتم که با پیام دادن بهت وقتمو هدر بدم .
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Oneshot blackpink
Короткий рассказسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو