پارت چهارمجیسو با نگاهش بهم فهموند که میترسه که در موردش حرف بزنه برای همین من تصمیم گرفتم که برای مامانم توضیح بدم و از مامانم خواستم که بیرون اتاق منتظرم بمونه تا براش توضیح بدم .
برگشتم پیش جیسو و لب زدم : نگران نباش من حلش میکنم تو همینجا بمون من برمیگردم ..
لباس هامو تنم کرد و به بیرون اتاق رفتم مامانم منتظرم ایستاده بود انگار عصبی هم بود برای همین برای اولین بار از حرف هایی که قرار بود بزنم ترسیدم اما نمیشد که پنهونش کنیم و تا ابد یه راز نگهش داریم در هر حال یه روز همه چی رو میفهمیدن پس چه بهتر که از زبون خودمون بشنون .
جنی : مامان خودتم میدونی که من دختری نیستم که دروغ بگه پس خیلی رک حرفمو میزنم ..
مادرم با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد و منتظر جوابم شد . نفسی گرفتم و با بستن چشمام لب زدم : من و جیسو همدیگه رو دوست داریم ..
چشمامو برای چند لحظه بسته نگه داشتم چون روم نمیشد که تو چشمای مامانم نگاه کنم و برای هر اتفاقی خودمو آماده کرده بودم اینکه مامانم عصبانی بشه و مانع رابطمون بشه هم بهش حق میدم هر چی باشه مامانم برای اولین بار خواسته دوباره عاشق یکی بشه ولی بر عکس تصورم مامانم آروم بغلم کرد و گفت : اگه واقعاً دوسش داری هیچوقت دستشو ول نکن ..
چشمامو که باز کردم با چهره ی غمگین مامانم روبه رو شدم با تعجب لب زدم : مامان چیزی شده ؟!
گلوریا : من و نیکولاس تصمیم گرفتیم جدا بشیم راستش هر دومون از درون زخمی بودیم و فکر کنم
از اولشم رابطمون گزینه ی خوبی نبود ولی وقتی بهش فکر میکنم ناراحتم میکنه ..بغلم کرده بود و آروم آروم اشک هاش از صورتش سرازیر میشد خیلی شوکه شده بودم و براش ناراحت بودم .
جنی : مامان جیسو میترسه که به باباش چیزی راجب گرایشش بگه نمیدونم چجوری به باباش بگم !
مامانم کمی ازم فاصله گرفت و لب زد : بسپرش به من؛ من بهش میگم نیکولاس هم آدم خوبیه مطمئنم که درک میکنه ..
مامانم یکی زد به شونه ام و ادامه داد : از کی تو اینقدر شیطون شدی که تو خونه ی مادرت با دوست دخترت وقت بگذرونی ها ؟
جنی : ای بابا مامان اینجوری نگو دیگه الان جیسو میشنوه ..
گلوریا : حالا از کی بهم علاقمند شدید ؟ کنجکاوم در موردش بیشتر بدونم ..
لبخندی روی لبام نشست و جواب دادم : اونش رازه نمیتونم بهت بگم مامان جون ..
با فکر کردن به جیسو ادامه دادم : اون دختریه که فکر می کنی خیلی خجالتی و سرده ولی در اصل اینجوری نیست و بیشتر یه دختر کیوته که لبخندش قلبتو به تپش میندازه ..
![](https://img.wattpad.com/cover/340427113-288-k490191.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Oneshot blackpink
Короткий рассказسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو