پارت سومجیسو هم که از واکنش جنی نسبت به خودش ترسیده بود گوشی از دستش افتاد و دویید به داخل اتاق خواب و زیر ملافه خودشو پنهون کرد و با فکر اینکه زیرملافه در امانه همونجوری موند .
هنوزم به جسم بزرگی که داشت عادت نکرده بود و اینکه الان یه گربه نبود رو فراموش کرده بود و مثل گربه ها زیر ملافه دراز کشیده بود .
ولی برداشته شدن ملافه از روش از ترس به دختری که بالاسرش ایستاده بود زل زد ولی جنی با دیدنش لبخندی روی لباش نشست و برای بغل گرفتنش دستاشو به سمتش دراز کرد و جیسو از تغییر رفتار صاحبش متعجب شده بود و گیج میزد تا اینکه نگاهش به پنجه های سفیدش که شبیه گربه شده بود؛ افتاد و الان دیگه کامل متوجه موقعیتی که توش افتاده بود؛ شد * یعنی گربه دوست داره تا انسان ؟!*
پس با تکون دادن دمش خودشو برای بغل کردن دختر موردعلاقه اش آماده کرد انگار جیسو خودشم از تغییر یهویش به انسان شوکه شده بود و ترجیح میداد یه گربه ی پشمالو باشه تا یه انسان ترسناک که باعث ترسیدن جنی میشه؛ باشه .
ولی تغییر جسمش دست خودش نبود و هرموقع ممکن بود که دوباره به انسان تبدیل بشه و جنی رو بیشتر بترسونه .
جنی : جیسویا بیا بغلم پیشولی من؛ دزد اومده بود خونمون باید ازت محافظت کنم ..
آروم از روی تخت گربه سفیدمو بلند کردم و همونجا چند تا بوسه ریز روی لُپای نرمش گذاشت و دوباره گذاشتش روی تخت و بدون اینکه راجب رازق گربه اش چیزی بدونه لباس هاشو در آورد و با بدنی لخت به سمت کمد لباش هاش رفت و برای انتخاب یه لباس مناسب برای قرار امشبش با جی هون دستشو گذاشت زیر چونش و لب زد : فکر کنم کمدمم مثل خودم پوسیده !! ..
با کلی فکر یه لباس برداشت و پوشیدش همونجا از آیینه خودشو برانداز کرد و روشو به سمت گربه اش برگردوند و گفت : چطور شدم جیسویا ؟!
و با عجله دوباره رفت سمت کمدش تا جواهراتشو برداره و طی همین لحظه جیسو بهش خیره مونده بود و بدون اینکه متوجه بشه دوباره به دختری تبدیل شد و روی تخت فقط محو جنی که مشغول کارهاش بود؛ شده بود .
وقتی نگاهش به آیینه روبه روش افتاد با ترس دوباره نگاهشو به جنی داد و سریع ملافه رو روی خودش کشید و درازکش زیر تخت پنهون شد تا دختر درون قلبشو شوکه نکنه اما جنی با ناپدید شدن گربه اش به سمت تخت رفت و با کشیدن ملافه دوباره چشمش به اون دختری که امروز دیده بود افتاد .
جنی : بازم تو ؟!!
با عجله گوشیشو برداشت و با خواست به پلیس تماس بگیره که نگاهش به زنجیر دور گردن دخترک افتاد و با چشمایی ریز بهش خیره شد و به سمتش خم شد .
جنی : این زنجیر که مال گربه ام جیسوئه !! این ..
با فهمیدن حسی که دقیقا شبیه به گربه کوچولوش بود یهو ازش فاصله گرفت و با گفتن " جیسو !؟ " منتظر موند تا جوابی از کسی که تابحال حرف نمیزد؛ بشنوه ولی صدای زنگ گوشیش این لحظه رو تغییر داد و توجهش به سمت گوشیش پرت شد .
جیسو زبونش انگار قفل شده بود پیشش و میترسید چیزی بگه و یا توضیحی بهش بده و فقط به دختری که بهم ریخته بود؛ خیره مونده بود .
جنی : همینجا باش الان برمیگردم ..
گوشیشو برداشت و با رفتن سمت آشپزخونه که صداش شنیده نشه تماسو جواب داد .
جنی : آه اوپا ..
جی هون : من جلو خونه منتظرتم .
جنی : آه باشه .
وقتی برگشت به اتاق جیسو رو ندید؛ همه جای خونه رو گشت ولی پیداش نبود * تو کجا رفتی جیسو !؟ *
با عجله درِ خونه رو باز کرد و با پای برهنه رفت سمت ماشین جی هون و لب زد : اوپا یه دختر ..
حرفش تموم نشده بود که جی هون جواب داد : فکر کنم اینوری رفت ..
جنی : کوماعو اوپا ..
خواست بره که جی هون گفت : کجا ؟!
جنی لبخند غمگینی روی لباش نشست و گفت : میرم کسی که ناراحتش کردمو پیدا کنم ..
_________________________________________
سلام عزیزای دلم امیدوارم که این پارت هم براتون جذاب بوده باشه 🥰❤️🔥
VOCÊ ESTÁ LENDO
Oneshot blackpink
Contoسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو