سلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉
این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖
Fiction_blackpink 🖤
کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو
با صدای آلارم گوشیم چشمامو باز کردم چشمام بخاطر نوری که از پنجره به داخل اتاقم میومد؛ اذیت میشد . کمی خودمو کش دادم و از جام بلند شدم .
گوشیمو که روی بالشم افتاده بود رو برداشتم و به پیام هایی که از طرف عشقم اومده بود نگاه کردم با دیدن غرغراش خندم گرفت چون شب زود خوابیده بودم ازم ناراحت شده بود .
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
بعد خوردن صبحونه خودمو آماده کردم که برم مدرسه و همین که راه افتادم به لیسا زنگ زدم که با طرز حرف زدنش و خمیازه کشیدنش فهمیدم هنوزم توی تختش خوابیده .
جیسو : عشقم بیدار شو وگرنه دیر میایی مدرسه ها .
لیسا که تازه متوجه ساعت شده بود پشت گوشی صدای افتادنش از روی تخت اومد و با صدای نفس نفس زدن گفت : دیرم شد؛ وایی باز تو هم بخاطر من دیر میرسی مدرسه ..
با شنیدن صداش خندم گرفت و با خنده جوابشو دادم : من هی بهت می گم شب زود بخواب ولی تو گوش نمیدی که ..
لیسا : تا میایی دنبالم من حاضر شدم ..
اینو گفت و گوشی رو روم قطع کرد . راه افتادم به سمت خونه ی لیسا و وقتی رسیدم زنگ خونه رو زدم که لیسا از پنجره بهم اشاره کرد که زود میاد بیرون .
سری تکون دادم و منتظرش موندم اون شیطون و شاد بود یه دختر پرانرژی که هیچوقت خسته نمیشد برعکس من که زود خسته میشدم اون همیشه سرحال و پرانرژی بود .
تا اومدنش با یه تیکه سنگ خودمو مشغول کردم از اینکه لیسا رو کنارم داشتم خیلی خوشحال بودم . لیسا کیوت و مهربون بود .
از خونه اومد بیرون و دستشو دور بازوم حلقه کرد؛ بهم نگاه کرد و گفت : بریم تا دیر نشده ..
ایستادم و با دلخوری لب زدم : پس بوسه ی صبح بخیر چی ؟
لیسا با شنیدن حرفم لبشو گذاشت روی گونه ام و گفت : این خوبه ؟
لبخندی زدم و با گذاشتن دستم به زیر چونش صورتشو به صورتم نزدیک کردم؛ بوسه ای روی لبش گذاشتم و گفتم : این خوبه عشقم .