پارت سومرئیس : آره دخترم؛ بزار با هم آشناتون کنم ..
کمی مکث کرد و روبه دخترش ادامه داد : این لیساست بهترین مبارزمونه ..
به منم نگاهی انداخت و گفت : و راستی لیسا خیلی دلم می خواست که زودتر با دخترم آشنات کنم ولی اینجور که مشخصه انگار از قبل با هم آشنا شدید ..
پوفی کشیدم و زیر لب گفتم : کاش نمیشدیم ..
جنی : چیزی گفتی ؟
لیسا : هان ؟!
جنی لبخندی زد و گفت : گفتم چیزی گفتی ؟
سری تکون دادم و با یه لبخند مصنوعی جواب دادم : نه چیزی نگفتم ..
پدر دختره که متوجه بحث بین ما شده بود با یه لبخند از دخترشم خواست که بشینه . جنی در حالیکه خیلی عجیب بهم نگاه می کرد روی مبل روبه روم نشست و پاشو گذاشت روی اون یکی پاش .
عصبانی بودم ولی نمیتونستم بروزش بدم اون جلوی پدرش که رئیس همینجا بود . مدتی رو هیچکدوممون حرفی نزد که با صدای زنگ تلفن رئیس هر دومون توجه مون به سمتش رفت .
رئیس : الو ..
طولی نکشید که با عصبانیت یکی کوبید روی میز و ادامه داد : چیییی ؟؟! چرا گذاشتید بیاد داخل ؟ مگه من شماها رو برای بررسی کردن افراد مشکوکی که وارد میشن نذاشتم ؟! پس شما دقیقا اون موقع داشتید چه غلطی می کردید ؟
تلفنو قطع کرد و بلند شد بره که جنی با نگرانی لب زد : بابا چیزی شده ؟!
رئیس : چیز خاصی نیست فقط یه مزاحم وارد سالن شده؛ تو همینجا پیش لیسا بمون من الان برمیگردم ..
جنی : باشه بابا من همینجام پس زود برگرد ..
رئیس رفت و منم بلند شدم برم ولی جنی بازومو گرفت و گفت : کجا به سلامتی ؟
با چهره ای ناراضی و عصبی جواب دادم : برای خونه رفتن هم باید از تو اجازه بگیرم ؟!
جنی بازومو ول کرد و گفت : نه؛ ولی بزار لاقل بابام برگرده و بعد که حرف هاش باهات تموم شد برگرد ..
پوفی کشیدم و با یه ژست بی حوصله خودمو روی
مبل ولو کردم و همونجوری بهش خیره شده بودم
وقتی بهش نگاه میکردم یجور متفاوت بود خودشو دیونه نشون میداد ولی در اصل یه آدم باهوش بود که یه چیزی در موردش برام عجیب بود اونم طرز رفتار هاش و جوریکه چهره واقعیش رو با همون رفتارهاش پنهون میکرد .اونم روی مبل نشست و همون لحظه بود که اسلحه ای که دور کمرش بود رو دیدم و تونستم متوجه بشم که چرا داره اینجوری رفتار میکنه؛ اون یه پلیس بود که
با یه قصدی اومده بود اینجا و اینو کسی جز من انگار متوجهش نشده بود .با پوزخندی لب زدم : قصدت چیه از اومدنت به اینجا ؟
جنی با تعجب گفت : من ؟ ببینم نکنه دیونه شدی
و داری با خودت حرف میزنی !؟ ..لیسا : خیلیم خوب بلدی حرفو بپیچونی ..
جنی توجه نکرد و چیزی نگفت که من از جام بلند شدم و تیشرتشو زدم بالا و اسلحه اش رو نگاهی انداختم و ادامه دادم : و این اسلحه رو خوب می شناسم ..
به چشمای جنی نگاه کردم و گفتم : اینا رو فقط مأمورای ویژه دارن ..
جنی با تعجب لب زد : از کجا ..
نذاشتم حرفشو تموم کنه و جواب دادم : از کجا فهمیدم ؟ هه آرمی که روی اسلحه اس رو نگاه کن میفهمی ..
جنی از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد و خواست حرفی بزنه ولی با صدای گلوله هایی که از سالن اومد به بیرون اتاق دویید . وقتی به خودم اومدم و منم رفتم به داخل سالن لوسی رو دیدم که به طرف رئیس اسلحه گرفته بود و داشت داد میزد که چرا اخراجش کردن؛ جنی هم سعی به نزدیک شدن بهش رو داشت .
جو عجیبی بود انگار من میدونستم که اگه جنی
بهش نزدیک تر بشه جونش به خطر میوفته برای
همین صداش زدم . همه چی عجیب بود انگار داخل
یه خواب بودم که یهو یه اتفاق غیرمنطقی داشت اتفاق میوفتاد .جنی سرشو که برگردوند به سمت من و بهم نگاه کرد
یه حسی بهم میگفت که برو و نجاتش بده اما منطقم میگفت که ولش کن و بزاره هر اتفاقی میوفته؛ بیوفته
و جلوشو نگیر .لوسی که چشمش به من افتاد با اسلحه اش به طرف من اومد و با یه لبخند از سر عصبانیت گفت : به به بالاخره قهرمان هم اومد؛ چه حسی داره که منو اینجوری میبینی ؟
لیسا : لوسی به خودت بیا ..
خنده هاش بلند شد و گفت : به خودم بیام ؟ مگه الان دارم چیکار میکنم ؟!
یهو خنده اش محو شد و سرشو به گوشم نزدیک کرد و با صدای خیلی آرومی گفت : میدونی من چون دوست داشتم اونجوری عصبانی میشدم؛ از اینکه نمی تونستم برنده بشم که بتونم بهت پیشنهاد بدم خیلی ناراحت بودم؛ کاش بهم توجه میکردی اونوقت مجبور نبودم ازت عصبانی بشم ..
با شوک بهش زل زدم و لب زدم : چی ؟! ولی ..
عجیب بود اینا نباید واقعی باشه و باید یه خواب باشه چون حسی که دارم رو حتی خودمم درک نمی کنم و نمیفهممش که چرا هیچی سر زبونم نمی چرخه .
_________________________________________
سلام قشنگا امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید این وانشاتو خودم خیلی دوس دارم 🥹❤

BẠN ĐANG ĐỌC
Oneshot blackpink
Truyện Ngắnسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو