چرا بهم نگفتی ؟ ( چهلیسا ) هپی اند

75 10 2
                                    


پارت دوم

دستشو گرفتم و لبخندی روی لبام نشست این پسر خیلی محشر و با اخلاق بود دقیقا همون مردی بود که من میخواستمش .

درِ ماشینو برام باز کرد و سوار شدیم و راه افتادیم به اون مهمونی که مامانم گفته بود برم . مامانم الان فکر میکرد میرم و با اون آندرو عوضی آشتی میکنم و خبر نداشت که قراره با یه مرد فوق العاده برم و همه رو شوکه کنم . با همین تصورات لبخندی زدم که لیسا گفت : اونجا میتونم دستتو بگیرم ؟ البته اگه خودت بخوای .

تو دلم کلی ذوق و خوشحالی راه افتاده بود بخاطر این حرفش ولی برای اینکه چیزی نفهمه کمی براش ناز کردم تا فکر نکنه که خیلی زود همه چی رو قبول میکنم .

رزی : چون نمی خوام دلت بشکنه اشکالی نداره می تونی دستامو بگیری ..

چیزی نگفت و فقط نگاهی با یه لبخند گرم و زیبا بهم انداخت . هر وقت نگاهم می کرد حس میکردم قلبم داره از جاش میاد بیرون و عرق میکردم .

رسیدیم به مهمونی و دستمو گذاشتم دور بازوی لیسا
و نگاهی بهش انداختم که لیسا لب زد : بریم ؟

سری تکون دادم؛ هر دومون وارد مهمونی بزرگ
ثروتمند های کره شدیم . اونجا همه دور هم جمع میشدن تا موفقیت هاشونو جشن بگیرن . اینجور مهمونی ها رو هر ماه یه بار می گرفتن و بیشتر ثروتمندا برای خودنمایی دعوت میشدن اما اینبار
نگاه همه روی ما دو نفر بود . تو دلم مدام از خودم
می پرسیدم که یعنی تا این حد به رابطه ی من با یه مرد کنجکاو بودن که اینجوری رو ما زوم شدن ؟!

وقتی مادرم چشمش به من افتاد از شدت تعجب سر جاش خشکش زده بود و جوری بهمون زل زده بود که انگار روح دیده انگار تصورشو نمیکرد که من همراه خودم یه مرد جذاب بیارم برای همین انتظار همچین واکنشی رو ازش داشتم .

همراه لیسا بهشون نزدیک شدیم و کنار مادرم و دوستاش ایستادیم و بهشون سلامی دادیم .

همشون چرا اینقدر شوکه شده بودن ؟! درسته که انتظار این واکنش ها رو از مادرم داشتم ولی اینکه دوستاشم اینقدر شوکه بشن و همینجوری از شدت تعجب فقط بهمون خیره بشن برام جای سئوال بود .
با یه لبخند از سر شوخی لب زدم : روح دید احیاناً ؟!

هیچکدومشون جوابی نداد و خواستم دوباره چیزی بگم که لیسا دستمو گرفت و ازم خواست که خودش حرف بزنه .

لیسا : من و رزی با هم رابطه داریم خانم کیم .

مامانم انگار راضی بود چون هیچ اعتراضی نداشت و
با گفتن " اگه واقعا دوسش داری پس من هیچ مخالفتی ندارم " دیگه چیزی نگفت و فقط نگاهمون کرد .

با چشمای گشادم به لیسا خیره شدم و وقتی اونم همزمان نگاهش بهم افتاد لبخندی روی لبام نشست .

Oneshot blackpink Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang