عصر دوشنبه تهیونگ در حال رفتن به مرکز خرید بود تا کت شلوار و بقیه ی وسایلی که لازم داشت رو برای شب بگیره.
از دو روز قبل همه چیز باهاشون هماهنگ شده بود و قرار بود شب با جئون به مراسم برن و ماموریتشون رسما از همون شب شروع میشد.
به سمت فروشنده رفت و با گرمی احوال پرسید کرد
+چطوری مین کیو؟
_ تهیونگا! مشتاق دیدار، خوبم تو چطوری؟
+خیلی ممنون،
امشب یه مراسم مهم داریم میخوام یه کت شلوار خاص بگیرم ازت.
_از طرف اداره اس؟
تقریبا نیم ساعت پیش جئون هم یه کت شلوار خاص و جدید ازم گرفت.
اول اخماش رفت تو هم اما دقیقا چند لحظه بعد توی ذهنش یه چیزی جرقه زد.
+آره از طرف اداره اس، میتونم چیزی که جئون خرید و ببینم؟
_ حتما، دنبالم بیا.
به سمت قفسه ها رفت و بهترین کت و شلوارش رو آورد و روی رگال آویز کرد.
_فکر کنم این یکی سایز تو باشه، بازش کنم؟
+لطف میکنی
کاور روی کت و شلوار رو باز کرد و جلوی تهیونگ گرفت.واقعا کت و شلوار زیبایی بود، یک کت رسمی مشکی و یقه ی چرم، دکمه های طلایی و سر آستینِ مشکی با پارچه ی ساتن و براق.
تهیونگ لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد
+هنوزم سلیقه ات خوبه!
همین رو میبرم مین کیو.
_اوه البته، نمیخوای پرووش کنی؟
+همون سایز همیشگیه؟
_آره
+پس مشکلی نیست.بعد از گرفتن کت و شلوار و کفش ها به سمت ماشینش رفت، همزمان شماره ی جیمین رو گرفت و سوار شد
+سلام هیونگ همه چی اوکیه؟ من تو راه خونه ام
_آره، دیر نکن و حواست به وسیله هایی که بهت دادم باشه.
+حواسم هست هیونگ، باید دنبال جئون هم برم؟
_نه نیازی نیست با ماشین خودش میره فقط موقع برگشت میان دنبالتون
+اوکی.
_________________________________________
از طرف دیگه جونگ کوک در حال آماده شدن بود
سمت تخت رفت و شروع کرد به لباس پوشیدن، موهاش هنوز خیس بود پس با سشوار خشکشون کرد.
کت و شلوار رسمیش رو پوشید و خودش رو توی آینه نگاه کرد.
-ببینیم چقدر دووم میاری کیم!
سمت کمدش رفت و ادکلن محبوبش که بوی گیلاس میداد رو برداشت و اسپری کرد روی لباساش و موهاش.
بعد از آماده شدن سمت میزش رفت و دکمه سر دست هاش رو که اداره بهش داده بودن انداخت، در واقع اون ها شنود هایی بودن که قرار بود صدا رو ضبط کنن و گوشواره اش که توش دوربین بود.
قبل از بیرون رفتن پیامی داد و تلفنش رو توی جیبش گذاشت،
به همه جای خونش یه نگاه انداخت و به سمت ماشینش رفت.وارد محوطه ی تالار شد و با چشماش دنبال جونگ کوک گشت.
+پس اینجایی
با خودش گفت و به سمت جونگ کوک قدم برداشت که سرش توی گوشیش بود و گوشه ای منتظرش بود تا باهم وارد تالار شن.
+مستر بارنس؟
جونگ کوک سرش و بلند کرد و با یه نگاه از سر تا پای تهیونگ رو بررسی کرد، موهاش رو بالا داده بود؟!
بعد از یه مدت طولانی اولین بار بود میدید چتری های تهیونگ توی صورتش نیست و خب...
اون سکسی شده بود!آب دهنش رو قورت داد و نگاهش روبه کت و شلوار تهیونگ داد، اخماش توهم رفت
-چرا توی همچین مهمونی مهمی، جلوی این همه آدم لباس جفت منو پوشیدی؟
با لبخند مبنی بر عصبانی کردن جونگ کوک کمی جلو اومد و با صدای بمش توی صورت جونگ کوک خم شد
+پنیک نکن دارلینگ، چه عیبی داره با دوست پسرم ست کنم؟
جونگ کوک از این عصبانی تر نمیشد!
-یک بار دیگه منو اونطوری صدا بزن تا دندونات و توی دهنت خورد کنم.
تهیونگ فیک خندید و بازوش رو به سمت جونگ کوک گرفت
+خفه شو و دستم رو بگیر.
جونگ کوک با عصبانیت محض از کنارش رد شد و شونه اش رو محکم به شونه ی تهیونگ کوبند.
+پس که اینطور جئون میخوای بازی کنی
زیر لب گفت و به سمت تالار حرکت کرد.
جلوی در ورودی از هرکسی که وارد میشد کارت دعوت میگرفتن و از قضا کارتشون دست تهیونگ بود پس منتظر موند تا بیاد و کنارش قرار بگیره.
تهیونگ لبخندی بهش زد و بازوش رو دوباره جلو آورد، جونگ کوک میدونست که حالا دیگه رسما تو زمین دشمنن پس دستش رو با کراهت گرفت.
کارت رو سمت مسئول گرفت و منتظر موند
×اوه بله جناب بلک و بارنس خوش آمدید.
گفت و اسمشون رو توی میکروفون اعلام کرد و وارد شدن.
نگاه همه به سمتشون چرخید.
+مینِ مادرفاکر فکر همه جاشم کرده پس اسما رو صدا میزنی تا مطمئن شی کسی از اینجا خارج نشه تا وقتی خودت بخوای.
این چیزی بود که زیر لب تهیونگ میگذشت و جونگ کوک میتونست بشنودش.
کل فضا پر بود از کاپلایی که کنار هم ایستاده بودن و در حال حرف زدن یا خندیدن بودن،
تهیونگ کنار جونگ کوک ایستاده بودو اطراف رو با دقت نگاه میکرد.
صورتش رو برگردوند و با جدیت بهش نگاه کرد
+گوش بده ببین چی میگم
تا آخر امشب حواست رو جمع کن نمیخوام حتی یه اشتباه ازت سر بزنه که باعث شه تموم این زحمتا به باد بره، وقتی مین اومد من باهاش صحبت میکنم پس دست از پا خطا نکن و صدات در نیاد.
جونگ کوک خواست چیزی بگه که در باز شد و چند نفر وارد شدن و همه ی نگاه ها خیره به افراد شد
فردی با قد متوسط و زخم روی چشم هاش و کت و شلوار مشکی به همراه بلیز سفید و موهای تقریبا بلندی که به بالا فرستاده شده بودن به همراه چهار تا بادیگارد پشت سرش وارد شدن
همه شروع کردن دست زدن.
تهیونگ پوزخندی زد و کمی از شرابش نوشید.
یونگی شروع کرد به حرف زدن پشت میکروفون
_خب دوستان خیلی ممنونم که امشب تشریف آوردید به این مهمونی امیدوارم که تا اینجا بهتون خوش گذشته باشه و از اینجا به بعد بیشتر باهم آشنا شیم.
یونگی به سمت اتاقش رفت، اون اتاق شیشه ای بود و همه چیز از بیرون دیده میشد؛
نشست روی صندلیش، هر کاپل میومد جلو و باهاش چند دقیقه ای حرف میزدن و اون با لبخند بهشون اشاره میکرد که دیگه میتونن برن بیرون.
از قیافش مشخص بود انگار که هیچکدومشون رو نپسندیده...
جونگ کوک با دقت به اطراف نگاه میکرد و گاهی سرش رو برمیگردوند و به تهیونگ زل میزد که با چشمای کشیده اش تک تک حرکات مین یونگی رو زیر نظر داشت.
چند لحظه ای گذشته بود که یکی از بادیگاردا به سمتشون اومد
_جناب مین میخوان شما رو ببینن
تهیونگ نگاهش کرد
+البته
بازوش رو به سمت جونگ کوک گرفت
-دارلینگ، بریم؟
جونگ کوک انگار استرس داشت، عصبی دست تهیونگ رو گرفت، لبخند زد و سر تکون داد.
به سمت اتاق شیشه ای که جونگ کوک فکر میکرد مثل یه قفس طراحی شده حرکت کردن
تهیونگ در خونسرد ترین حالت ممکن خودش وجود داشت و خم به ابرو نمی آورد و فقط دستش رو روی دست جونگ کوک گذاشت.
بادیگارد در رو براشون باز کرد و اونا رو به سمت داخل هدایت کرد.
یونگی نگاهی به سر تا پای جفتشون انداخت و به صندلی های روبه روش اشاره زد
+لطفا بشینید
به تبلتش نگاه کرد و ادامه داد
+مستر بلک و بارنس
تهیونگ لبخندی زد و روی صندلی نشست و جونگ کوک رو به روش نشست.
+خب، بهم بگید که حالتون چطوره
تهیونگ همونطور که گفته بود به جونگ کوک اجازه ی حرف زدن نداد و خودش جواب یونگی رو داد
_اوه خیلی ممنون ما خوبیم شما خوبید مستر؟
یونگی تک خنده ای کرد
+مستر؟
جالبه اینجا همه بهم میگن جناب مین
_من معمولا همیشه متفاوت بودم اما مشکلی نیست اگر شما اینطور دوست دارید ترجیحا جناب مین صداتون میزنیم
یونگی انگار که توجهش جلب شده بود
+هر طور راحتید
کمی مکث کرد و ادامه داد
+و انگیزه تون از اومدن به اینجا چی بوده؟
پس یه راست رفت سراغ اصل مطلب! سوال یونگی انحرافی بود و تهیونگ اینو خوب میدونست پس با خونسردیه کامل جوابش رو داد
_خب، مثل بقیه ی افرادی که به این پارتی دعوت شدن مستر، من و پارتنرم اینجا هستیم تا افتخار همکاری با شما رو داشته باشیم.
جواب معقولی بود اما خودش هم میدونست که یونگی همچین جوابی نمیخواست و انگار که از خیلیای قبلی ام اینو شنیده بود پس حرفش رو ادامه داد
+و البته که مشتاق دیدن چیز های بیشتری از بقیه ی آدمای احمق اتاق کناری هستیم که به زور خونواده هاشون اینجان و هیچی از بیزینس درست و حسابی نمیدونن!
جونگ کوک استرسش بیشتر شد، نمیدونست چرا تهیونگ داره اینطور حرف میزنه اما سعی کرد اروم بمونه
صدای خنده ی یونگی توی فضای اتاق پیچید
+ازت خوشم میاد ویلیام
_لطفا من رو وی صدا بزنید اینطور راحت ترم!
+خب بگو ببینم دیگه چی میدونی از این بیزینس؟
تهیونگ طبق معمول با خونسردی ادامه داد
_حداقل سایدم رو مشخص کردم و البته چیزایی که میخوام ببینم و توشون شریک باشم، به نظرتون همین کافی نیست؟
+کافی که نیست اما حالا بهتر شد وی و من چرا باید قرار داد رو با شما ببندم؟
_شاید چون تنها کسایی هستیم که بیشتر از همه ی آدمای اون اتاق به دردتون میخوریم و شما به ما نیاز پیدا میکنید؟
یونگی دست هوش رو به هم زد که صدای بلندی ایجاد کرد
+هی بیشتر ازت خوشم میاد؛
اما خب اینطوری نمیشه که بذار ببینیم این پرنده کوچولو چرا هیچ حرفی نمیزنه!
به سمت جونگ کوک چرخید و جمله ی دومش رو خطاب به اون گفت.
جونگ کوک استرس گرفت پس لبخند زد
-چیز زیادی برای گفتن ندارم مستر
+برخلاف پارتنرت تو خیلی ساکتی پرنده کوچولو
-اون بیشتر حرف میزنه و من اینو میپسندم.
+جالبه
کمی مکث کرد
+جالبه اما مشکوکه!
گفتید کجا زندگی میکنید؟
منتظر بود جونگ کوک جواب بده
اما تهیونگ خواست جوابش رو بده که با هیششی که از طرف یونگی اومد ساکت شد
-چند هفته ای میشه اومدیم کره، در واقع کالیفرنیا زندگی میکنیم.
+ازدواج کردید؟
سؤالش خیلی یهویی بود اما از سوال هایی بود که قبلا تمرین کرده بودن پس جونگ کوک سعی کرد خونسرد باشه و لبخند زد
-هنوز نه اما نمیدونم این مرد جلوم کی قراره ازم خواستگاری کنه
تهیونگ لبخند زد و دستش رو روی دست فرد مقابلش گذاشت و بوسه ی کوتاهی بهش زد
_عجول نباش دارلینگ!
یونگی انگار شک کرده بود و خیلی هم بد شک کرده بود هومی زیر لب گفت
+پس که اینطور، خب من ازتون یه چیز ساده میخوام و بعد از اون باهاتون قرارداد میبندم به عنوان شرکای جدیدم
تهیونگ سر تکون داد و یونگی بدون معطلی شرطش رو بیان کرد
+همو ببوسید!
نفس کشیدن برای چند لحظه یاد جونگ کوک رفت و "شوخیش گرفته؟؟" این چیزی بود که توی ذهنش اکو میشد.
بدون اینکه میمیک صورتش تغییر کنه به سمت تهیونگ برگشت و نگاهش کرد
+ گفتید پارتنرید ازتون میخوام ثابت کنید، وی بهم گفته شده بود دو روزه اومدید کره اما پارتنرت چیز دیگه ای میگه و من کسی نیستم که راحت از اشتباه بقیه بگذرم مخصوصا اگه فرد مقابلم یه جاسوس باشه پس بهم ثابت کن قبلا با این آدم رابطه داشتی قبل از اینکه جفتتون رو نابود کنم.
در واقع تهیونگ چیزی برای از دست دادن نداشت و میتونست بمیره یا نه؛
کسی رو که یک بار رد کرده بود ببوسه!
![](https://img.wattpad.com/cover/345896756-288-k519949.jpg)
DU LIEST GERADE
خَلَجان
Fanfictionو اما خَلَجان! نوشته ی عجیب و شوکه کننده ای از شَهی! داستان دو مامور که از هم متنفرن و حالا توی این ماموریت نقش دوست پسر هم رو دارن اما بمب اصلی ، رئیس پلیسی که عاشق مافیای اصلی میشه؟! +امشب ، توی بالماسکه. _مین میخواد پارتنرش رو معرفی کنه؟ امکان ند...