خَلَجان پارت 4

210 30 0
                                    


درسته!

جونگ کوک یک بار با تمام عشقش به تهیونگ پیشنهاد داده بود و اون با بی رحمی تمام جونگ کوک رو رد کرده بود و حالا باید اون فرد رو میبوسید تا جونش رو بخره.

برعکس تهیونگ، جونگ کوک با خودش توی ذهنش کلنجار میرفت که انجامش نده، اما خوب میدونست که این یه ماموریتِ ساده نیست.

یونگی از تلف کردن وقت بدش میومد پس تفنگش رو درآورد سمت سر جونگ کوک گرفت.

+از وقت تلف کردن متنفرم.

تهیونگ به سمت جونگ کوک رفت؛ دستش رو پشت کمرش گذاشت و با آرامش کامل لب هاش رو روی لب های اون مرد گذاشت و اون ها رو بدون هیچ حسی بوسید.

چند ثانیه ای بوسه رو ادامه داد تا واقعی تر به نظر برسه و کمی بعد ازش جدا شد اما دستش هنوز روی کمرش بود‌.

جونگ کوک فقط به نیم‌رخ تهیونگ زل زد و هیچی نگفت.
اسلحه اش رو پایین گرفت و پشت کمرش گذاشت و دیوانه وار شروع کرد به خندیدن
+واو عالی بود، فراموش نکنید که من یه فودانشی ام خیله خب بیاید و این رو امضا کنید تا این شب رو تموم کنیم.
گفت و قرار داد رو جلوشون گذاشت، اول تهیونگ با عینکش کامل چندین بار از اون قرار داد و فضای اطراف عکس گرفت و بعد امضا زد، منتظر موند تا جونگ کوک امضا بزنه اما انگار که توی شوک بود پس تهیونگ سمت گوشش رفت
_سریع از این فاز در بیا و اون قرار داد کوفتی رو امضا کن قبل اینکه بیشتر بهمون شک کنه.
جونگ کوک سریع قرارداد رو امضا زد و با لبخند به سمت تهیونگ برگشت
-میتونیم بریم خونه؟
تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد و به سمت یونگی برگشت
+مثل اینکه پسرکم خسته است ما اجازه ی مرخص شدن داریم؟
+البته اما یه سری چیزا هست که باید باهم راجع بهشون صحبت کنیم؛ من به راننده ام میگم شما رو به خونه ای که برای شرکام تدارک دیدم ببره و مطمئن باشید اونجا فقط خودتون هستید پس با آرامش میتونید استراحت کنید و فردا شب من رو به یه شام دعوت کنید.
تهیونگ میخواست مخالفت کنه چون اینطوری تمامِ برنامه هاشون بهم میریخت اما به یاد این افتاد که یونگی باهوش تر از این حرفاست پس فقط تایید کرد
_اوه، خیلی ممنونیم از این بابت اما خب چمدون هامون باهامون نیست و خونه داریم...
+اصلا نگران نباشید آدرس بدید راننده خودش میاردشون
_نه مشکلی نیست میگیم راننده ی خودمون بیاردش
یونگی سر تکون داد
+البته، هر طور راحتید اما لطفا چند لحظه ای همینجا صبر کنید و از اتاق بیرون نرید.
به سمت میزش رفت و دکمه ی قرمز رنگ روی میزش رو فشار داد.
در یک لحظه تنها چیزی که شنیده شد صدای گلوله بود و تنها چیزی که دیده شد رنگ قرمز سرکشِ خونی بود که روی دیوار های شفاف اون اتاق ریخته شد!
جونگ کوک با چشم های گرد شده به صحنه نگاه میکرد و تهیونگ دستش رو بیشتر از قبل روی پارچه ی کت جونگ کوک فشار داد.
یونگی در عرض چند دقیقه تموم افراد بیرون از اون اتاق رو به طرز وحشیانه ای ترور کرده بود و این دقیقا چیزی بود که تهیونگ همین که اون فرد جلوی در اسمشون رو خواست، فهمیده بود!
جونگ کوک میدونست که این کارِ یونگی برای زهرچشم گرفتن و نشون دادن قدرتش بهشونه پس سعی کرد هیچی نگه و فقط توی گوش تهیونگ زمزمه کرد
-بوم
این یه کد بود و تهیونگ معنیش رو خوب میدونست پس فقط سر تکون داد و به طرف یونگی برگشت
+خب بالاخره آدم باید یه سری مگس و حشره رو که بهشون نیاز نداره حذف کنه اینطور فکر نمی‌کنید مستر بارنس؟
یونگی اینو خطاب به جونگ کوک گفت
جونگ کوک سر تکون داد و یونگی خندید
_میتونیم بریم مستر؟
+البته مستر وی، دوستان راهنمایی تون میکنن
پشت سر یکی از بادیگارد ها راه افتادن
جونگ کوک میدونست جیمین به صورت لایو داشت اتفاقات رو میدید و همشون به عنوان مدرک ضبط میشدن اما از طرفی هم احساس خوبی نداشت چون رسما قرار بود این مدت رو با تهیونگ اونم توی خونه ای که برای یونگی بود زندگی کنه!
روی صندلی عقب ماشینی که یونگی براشون فرستاده بود نشسته بودن و به سمت ویلای یونگی حرکت میکردن؛
تهیونگ به جیمین پیام داده بود تا براشون یه سری لباس و وسیله آماده کنه و به اون ویلا بیاره و خیالش هم راحت بود بابت جی پی اس و مکانشون.
همین که به ویلا رسیدن اول تهیونگ پیاده شد و در رو برای جونگ کوک باز نگه داشت، درسته ازش متنفر بود اما توی این موقعیت نباید سوتی میداد اونم توی زمینِ یونگی!
جونگ کوک هم متوجه این شد پس لبخند سردی زد و از ماشین پیاده شد.
وارد ویلا شدن، یه ویلای دو طبقه بود با دکوراسیون کاملا تیره و پر از گل و گیاه!
_جناب مین ازم خواستن هرچیزی که میخواید رو براتون فراهم کنم، یخچال پره و چند دست لباس هم توی کمد ها و بقیه ی وسایلی مورد نیاز هم توی ویلا هست اما اگر بازهم چیزی کم داشتید میتونید من رو صدا بزنید، لی هستم‌.
جونگ کوک نگاهی به مرد جلوش انداخت
+بله ممنون آقای لی
مرد خواست بره که انگار چیزی یادش افتاد پس دوباره به طرفشون برگشت
_در ضمن از همین یک ساعت دیگه دو تیم کامل بادیگارد برای محافظت شما توی محوطه ی اطراف مستقر میشن، امیدواریم بدون هیچ نگرانی ای دورانی که توی کره هستید رو سپری کنید.
تعظیم کوتاهی کرد و سریع از اونجا دور شد.
جفتشون می‌دونستن که منظورش از اون حرف چی بود و هردو توی ذهنشون به یه چیز فکر میکردن
"اونجا همه چیز داشتن به جز امنیت!"
اما این چیزی نبود که بخوان امشب بهش اهمیت بدن به هرحال اونا سرباز های امروز یا دیروز نبودن، اون ها جفتشون مامور مخفی های با سابقه ای بودن که سالها دوره دیده بودن و علاوه بر هوش بالاشون مطمئنا قدرت بدنیه بالایی داشتن.
+من میرم دوش بگیرم عزیزم
تهیونگ اعلام کرد و رشته ی افکار جونگ کوک رو پاره کرد که به سمت اتاق خواب طبقه ی بالا قدم برداشت.
حدود بیست دقیقه ای گذشته بود که کسی در زد و جونگ کوک باز کرد
+سلام جناب بارنس وسایلتون رو آوردیم
_خیلی ممنون شما اوردید؟
+خیر ما تحویلشون گرفتیم.
اون مرد وسیله هاشون رو توی راهرو گذاشت و تعظیم کوتاهی کرد و از اونجا دور شد
_پس حتی کسی اجازه ی ورود به اینجا رو هم نداره، مین واقعا عوضیه

خَلَجانWhere stories live. Discover now