خَلَجان پارت 14

170 18 0
                                    


فلش بک به جلسه با جیمین

جونگ کوک بعد از گفتنش شروع کرد عصبی خندیدن

_حرومزاده ی عوضی

×میشه به منم بگید تا بفهمم اینجا چه خبره؟

_خیله خب قربان، امکان نداره توی روز ۲۲ آگوست هیچ هواپیمایی روی زمین نشسته باشه.

×از کجا مطمئنید انقدر؟

+قربان اون روز‌...

تهیونگ چند ثانیه ای مکث کرد و حرفش رو از سر گرفت

+اون روز همه جا باد شدیدی شد و گیت هواپیما ها بسته شد و به هیچ هواپیمایی اجازه ی ورود به سئول رو ندادن!

_و همینطور هم تعطیلی رسمی اعلام کردن و به کسی اجازه ی خروج از خونه رو ندادن.

×پس اون روز بود!

_اره

+ولی از کجا انقدر مطمئنید که اون روز، همون روز بوده باشه؟

_مطمئنیم چون اون روز

+تولد جونگ کوک بود!

و شنیدن اسمش از بین لبای اون مرد چیزی بود که باعث شد زیر دلش خالی شه!

"پس واقعا یادش مونده بود"این چیزی بود که پر رنگ توی ذهنش تکرار میشد.

تهیونگ به چشای جونگ کوک زل زده بود و نگاهش میکرد.

×اوه درسته، خیله خب اگر اون روز نبوده پس یعنی اینکه...

تهیونگ تک سرفه ای کرد و به سمت صفحه نمایش رفت.

+اگر اون روز نبوده یعنی هیچ سه شنبه ای در کار  نیست!

جمله ی تهیونگ تموم نشده بود که تلفنش زنگ خورد.

سریع برش داشت تا سایلنتش کنه اما متوجه اسم کسی که بهش زنگ زده بود شد.

"مستر مین"

+مین زنگ میزنه!

×خیله خب بیا اینجا و جوابش رو بده.

تهیونگ رفت و روی صندلی نشست ، تماس رو جواب داد و روی اسپیکر گذاشت

جونگ کوک سریع رفت و کنارش ایستاد.

+سلام مستر مین

_اوه سلام وی شی خوبی؟

+خیلی ممنون همه چی خوبه شما چطورید مستر؟

_خوبم ممنون ، خیله خب ببین زیاد وقت ندارم میخواستم بهت خبر بدم و دعوتتون کنم برای مهمونیه پنج شنبه شب

+اوه چه عالی

_تو و بن حتما باید حضور داشته باشید چون میخوام به عنوان شرکای جدیدم به همه معرفی تون کنم

+البته مستر مین، خوشحال میشیم‌.

_ساعت و مکان مراسم رو بهت پیامک میکنیم

خَلَجانOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz