خَلَجان پارت 15

153 18 0
                                    


سه شنبه شب شام دو نفره

+اونا صدامون رو میشنون!

دست از پا خطا نکن، همین الانشم این ماموریت کوفتی لو رفته و به لطف تو که اسمم و فریاد زدی همه چی عالی تر شد!

جونگ کوک خشکش زده بود، تو جای خودش موند و هیچ تکونی نمیخورد.

تهیونگ‌ لبخند زد و به سمت اتاق خواب هدایتش کرد، وارد اتاق شدن، در رو بست و به جونگ کوک اشاره زد تا روی تخت بشینه.

جونگ کوک روی تخت نشست، تهیونگ بلیز خودش رو در آورد و به سمت جونگ کوک رفت و لبه ی پیراهنش رو گرفت.

_داری چیکا...

و لب های تهیونگ که با سرعت و واکنش سریعی روی لب های جونگ کوک نشست!

بلیزش رو سریع در آورد و طرفی پرت کرد.

بلند شد اسپیکر رو روشن کرد، آهنگ رو پلی کرد و صداش رو تا آخرین درجه بالا برد.

لامپ رو خاموش کرد و به سمت جونگ کوک برگشت.

+دراز بکش و تکون نخور مگر اینکه بخوای واقعا همینجا به فاکت بدم جئون احمق!

تهیونگ با صدای تقریبا بلندی توی گوش جونگ کوک گفت و روی تخت دراز کشید.

جونگ کوک دراز کشید و نگاه عصبانیش رو به تهیونگ داد.

تهیونگ میدونست که بهترین کار برای اینکه یونگی توجهش دور شه اینه که وانمود کنن به سکس.

تهیونگ لب هاش رو به سمت گوش جونگ کوک برد و توی گوشش شروع کرد حرف زدن

+میدونن ما کی هستیم، میدونن ما ماموریم و برای همین قراره شب بالماسکه بکشنمون، در واقع از اول هم میدونستن و این چیزی رو عوض نمیکنه، مین دست از کشتن ما برنمیداره اما چیزی که مهمه اینه که فکر کنن ما از این خبر نداریم.

جونگ کوک اما خیلی متوجه حرفای تهیونگ نمیشد چون روی گوش و گردنش حساس بود و این لحظه براش دقیقا مثل یه شکنجه بود، اخم کرد و خودش رو عقب تر کشید.

_خیله خب فهمیدم، اما نیاز نبود اونطوری رفتار کنی و احساساتم‌ رو بگیری دستت و با تحکم کامل به همه بفهمونی که وی عاشق بن خودشه!

تهیونگ ایندفعه بیشتر بهش نزدیک شد.

+دروغ نبود وی عاشق بن خودشه!

چشمای جونگ‌کوک برق زد اما این برقِ خوبی نبود.

_من میتونم توی اون بالماسکه ی جهنمی وانمود کنم هیچی نشده و این ماموریت کوفتی رو تموم کنیم یا اینکا امشب انقدر همو بزنیم که یکی مون بمیره و قاتل رو به عنوان برنده اعلام کنیم فاکینگ کیم!

+پس انجامش بده منتظرم!

_آه خفه شو.

جونگ‌کوک خودش رو عقب کشید.

خَلَجانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora