خَلَجان پارت 9

197 31 0
                                    


حدودا دو ساعت از رفتن تهیونگ می‌گذشت.

دوش گرفته بود و صبحونه درست کرده بود،

متوجه شد تهیونگ هیچی نخورده پس شونه بالا انداخت و  "به من چه"ای گفت و تستش رو گاز زد.

پشت به دیوار نشسته بود و همزمان در حال دیدنِ فیلمی بود که دیشب که با دوربین توی گوشواره اش گرفته شده بود.

قسمت های حمله رو با دقت نگاه کرد و نکاتی رو یادداشت میکرد

.اون ها تموم بادیگارد ها رو کشتن.

.اون مرد روی بند انگشت های دستش یه خالکوبی داره.

مهم :تمام اون مرد ها روی انگشت های دستشون خال کوبی دارن.

.خال کوبی ها طرح اتیشه.

.اون ها حرفه ای بودن.

همونطور که داشت بررسی میکرد یه گاز بزرگ از تستش زد که تلفنش زنگ خورد،

با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده بود دست از جویدن برداشت و لقمه توی دهنش موند، به سخوی قورتش داد و جواب داد

-الو؟

-خیلی ممنون شما خوبید؟

انگار که بیان کردن کلمات براش سخت بود

-بله، مطمئن نیستم که بتونم انجامش بدم.

با شنیدن صدای فریادی توی گوشش تلفن رو از گوشش فاصله داد

-انجامش میدم!

گفت و طرف مقابلش گوشی رو قطع کرد،

جونگ کوک میدونست که راه دیگه ای نداره!

-امیدوارم یه روز منو ببخشی، کاری که هیچوقت خودم نمیتونم انجام بدم.

ساعت ۱۲ بود، تهیونگ خسته و کوفته بعد از رفتن به چند تا قرار ملاقات و دیدنِ جیمین وارد ویلا شد، کارتش رو زد و در رو باز کرد.

از نقش بازی کردن متنفر بود و بیشتر از اون از جونگ کوک متنفر بود!

از پله ها بالا رفت و وارد اتاق خواب شد اما خالی بود!

+دارلینگ؟

جونگ کوک رو صدا زد، حمام رو گشت اما اون هم خالی بود

+بن؟

جوابی نشنید، طبقه ی پایین رفت و آشپزخونه رو چک کرد اما نبود!

واردِ پذیرایی شد که جونگ کوک رو در حالی دید که سرش روی میز، روی لپ تاپ بود و خوابیده بود!

اروم به سمتش رفت

"پس خوابیدی" زیر لب زمزمه کرد.

خواست بره بالا و بخوابه اما متوجه برگه های اطرافش شد.

قصد فضولی نداشت اما میخواست چکشون کنه.

کنار جونگ کوک نشست و برگه ها رو برداشت، در همون حین یادش افتاد که آشپزخونه به حالت قبلش بود

خَلَجانWhere stories live. Discover now