خَلَجان پارت 13

169 24 0
                                    


پنج شنبه شب سئول، مراسم بالماسکه

همه ی مهمون ها اومده بودن، استایل ها دقیقا استایل فرانسوی ۱۹۵۰/۱۹۶۰ بود و همه ماسک روی صورت داشتن، خیلی شناخته نمیشدن البته که مهم هم نبود!

یونگی قرار بود امشب تو چشم باشه و خودنمایی کنه.

همه بودن، اما اون دو نفر پیداشون نبود...

یونگی به یکی از بادیگاردهاش اشاره کرد

+با لی تماس بگیر و بگو چرا اونا هنوز نرسیدن؟

همین که دست مرد به سمت جیب کتش رفت دربان اعلام کرد

×دو نفر وارد میشن

چون جشن بالماسکه بود، قرار نبود اسم کسی گفته شه یا کسی هویت دیگری رو بفهمه...

صرفا به کسی که اسم ها رو چک میکرد اعلام میشد.

همه مات و مبهوت مونده بودن اما بعد از چند ثانیه شروع کردن دست زدن و خوش آمد گویی

در حالی که دست جونگ کوک حلقه دور بازوی تهیونگ بود از پله ها پایین میومدن

لنز های آبی توی چشم هاشون میدرخشید و ماسک هاشون روی صورتشون بود.

کت و شلوار هاشون طبق معمول ست، مشکی با رگه های طلایی توی تنشون خودنمایی میکرد.

تهیونگ موهاش رو بالا داده بود و جونگ کوک هم به تبعیت از اون همین کار رو کرده بود.

یونگی بهشون نگاهی انداخت، لبخند کجی زد و اشاره کرد تا کسی از اون مرد های درشت هیکل دنبالش نیان.

یونگی تنها کسی بود که ماسک نداشت و خودش خوب میدونست چرا!

به سمت تهیونگ و جونگ کوک رفت.

+ببینید کیا اینجا هستن!

چقدر خوشحالم میبینمتون.

دستش رو سمت تهیونگ گرفت و اون دست داد و بعد جونگ کوک.

_مستر مین خیلی خوشحالیم بابت دعوتتون

تهیونگ‌ گفت و لبخند زد، دست جونگ کوک هنوز دور بازوش بود‌ و میدونست که قرار نیست برش داره.

+خوبه، حالا که خوشحالید از خودتون پذیرایی کنید.

یونگی کاملا میدونست که داره چیکار میکنه و هیچ چیزی خوشحال تر از این نمیکردش که اون دو نفر اونجا حضور دارن و حالا میتونه نقشه اش رو کامل جلو ببره!

لبخندی بهشون زد و اون ها رو به سمت میزی که در مرکز اون سالن بود راهنمایی کرد.

تهیونگ لبخند زد و با جونگ‌کوک به اون سمت رفتن.

جونگ کوک دست تهیونگ رو رها کرد و اون براش صندلی رو عقب کشید‌.

جونگ کوک تشکری کرد و روی صندلی نشست.

خَلَجانHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin