خَلَجان پارت 7

195 27 13
                                    


پیش دستی کرده بود و خودش هم میدونست که یونگی شراکت رو بهم نمیزنه بلکه اینطوری بیشتر جذبشون میشه.

_بی خیال وی اینطوری نباید بگیش، به هر حال ما‌.‌‌..

+چطوری بگم مستر مین تا متوجه اوج نگرانیِ من برای کسی که جونم و براش میدم بشید؟

باورم نمیشه که دیشب اونطور باهاش دعوا کرده بودم متوجه هستید که اگر چند ثانیه دیر میشد الان به جای جسم غش کرده اش، جسم بی جونش رو داشتم؟

جمله ی آخرش رو با فریاد روی سر یونگی نشوند!

عمدا دیشب رو پیش کشیده بود تا اگر یونگی اونا رو دیده بود الان شک‌ش برطرف شه.

جونگ کوک اما تقریبا شوکه شده بود و چشماش رو بهم فشار میداد ولی هنوز دستش توسط تهیونگ نوازش میشد!

باورش نمیشد؛

هرچقدر هم از اون آدم متنفر بود نمیتونست باور کنه!

الان کیم تهیونگ به خاطرش سرِ مین یونگی داد زده بود؟ البته که نه چون اینا همش یه پوشش بود.

اگر جونگ کوکِ یک سال پیش بود همونجا گریه اش میگرفت و تا چند وقت طولانی توی شوک میموند اما الان؟

دروغ بود اگر میگفت جا نخورده اما به روی خودش نمی آورد چون به هرحال توی ماموریت بودن و تهیونگ آدمی نبود که حرفی که بهش زده بود رو پس بگیره و مطمئن بود که هنوز هم ازش متنفره!

پس بی حرکت همونطور روی مبل موند و اجازه داد تهیونگ با یونگی به خاطرش بحث کنه!

_تو الان یکم عصبانی هستی بهتره که وقتی اروم تر شدی باهم حرف بزنیم درسته؟

+من نمیدونم جناب مین، اما الان اصلا احساس خوبی ندارم و فقط احتیاج دارم به دوش و خوابیدن کنار پسرم!

"خوابیدن کنار پسرم"؟؟

این چه کابوسی بود که تمومی نداشت!

تهیونگ روی پاهاش زانو زد و همونطور که دستش رو گرفته بود پیشونیش رو به پیشونیه جونگ کوک چسبوند!

یعنی چی؟

چرا هی عجیب تر و عجیب تر میشد؟

_ بله البته، من تنهاتون میذارم و یه شب دیگه برمیگردم بهتره که کمی استراحت کنید.

یونگی گفت و به سرعت از ویلا خارج شد!

تهیونگ به موهای بلند جونگ کوک نگاه میکرد و از  موهاش بویی مثل بوی وانیل شنید!

چقدر وقتی حرف نمیزد آرومتر به نظر می‌رسید!

دستش رو جلو برد تا اون طره ها رو از روی چشاش کنار بزنه اما چیزی یادش افتاد...

اون جئون جونگ کوک بود رقیب کاریش، نه بن بارنس شریک عشقیش!

پس سریع دستش رو عقب کشید و سرفه ای کرد

خَلَجانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora