خَلَجان پارت8

191 25 1
                                    


تقریبا ساعت ۶ صبح بود و تهیونگ بیدار شد، شب قبل جونگ کوک روی تخت کنار تهیونگ خوابیده بود...

تهیونگ بلند شد و بی سر و صدا از اتاق بیرون رفت، وارد حیاط شد و با یونگی تماس گرفت

+سلام مستر مین

_اوه سلام وی اوضاع خوبه؟

+ممنون، میخواستم امروز ببینمتون.

_عالیه پس من خودم و میرسونم پیشتون

+نه! اگر میشه نمیخوام بن خبر دار شه، اوضاع روحیش خیلی خوب پیش نمیره ترجیحم اینه که تنها باهاتون حرف بزنم.

_اوکی من لوکیشن رو برات میفرستم.

یونگی گفت و تلفن رو قطع کرد

تهیونگ بعد از صحبت کردن با یونگی چند تماس دیگه با افراد دیگه ای گرفت و بعد از اون تلفن رو قطع کرد و به سمت حموم رفت.

جونگ کوک با صدای آب بیدار شد و روی تخت نشست، متوجه شد تهیونگ توی حمومه.

اولین کاری که کرد گوشیش رو برداشت و ساعت رو چک کرد

هفت.

تهیونگ از حموم اومد بیرون و طبق معمول یه حوله دور پایین تنه اش بود پشتش رو به جونگ کوک کرد و یه دست کت و شلوار سورمه ای راه راه تنش کرد؛

توی این تایم جونگ کوک حتی بهش نگاه هم نمیکرد و با تلفنش به کسی پیام میداد.

+من دارم میرم بیرون دارلینگ، مشخص نیست کی بیام پس اگه دیر شد شام بخور!

رو به جونگ کوک گفت و به سمتش رفت و خواست پیشونیش رو ببوسه که جونگ کوک دستش رو پس زد

+بدعنق نباش دیگه

تهیونگ با چشم به دوربین مخفی توی اتاق اشاره کرد و جونگ کوک زیر لب " به درک" گفت و از جاش بلند شد،

به حموم رفت و در و محکم کوبید.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و بی اهمیت به سمت دکمه سر دست ها رفت و وصلشون کرد و عینکش رو هم روی چشاش گذاشت.

ساعت ۹ بود و تهیونگ به آدرس شرکتی که یونگی داده بود رسید.

در واقع شرکتِ هواپیمایی بود اما تهیونگ خوب میدونست که این فقط یه ظاهر سازیه.

با یونگی تماس گرفت

+سلام من رسیدم

_خوبه تا چند دقیقه ی دیگه بیا اتاقم.

تهیونگ گوشیش رو توی جیبش گذاشت، کاپ قهوه اش رو به دست دیگه اش داد و

به سمت منشی ای که طبقه ی پایین بود رفت

منشی دختری تپل بود با موهایی که باز اطرافش ریخته شده بودن، دوتا دکمه ی بالاییه بلیزش باز بود و چاک سینه هاش رو به وضوح در معرض دید گذاشته بود!

خَلَجانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora