تقریبا ساعت ۶ صبح بود و تهیونگ بیدار شد، شب قبل جونگ کوک روی تخت کنار تهیونگ خوابیده بود...تهیونگ بلند شد و بی سر و صدا از اتاق بیرون رفت، وارد حیاط شد و با یونگی تماس گرفت
+سلام مستر مین
_اوه سلام وی اوضاع خوبه؟
+ممنون، میخواستم امروز ببینمتون.
_عالیه پس من خودم و میرسونم پیشتون
+نه! اگر میشه نمیخوام بن خبر دار شه، اوضاع روحیش خیلی خوب پیش نمیره ترجیحم اینه که تنها باهاتون حرف بزنم.
_اوکی من لوکیشن رو برات میفرستم.
یونگی گفت و تلفن رو قطع کرد
تهیونگ بعد از صحبت کردن با یونگی چند تماس دیگه با افراد دیگه ای گرفت و بعد از اون تلفن رو قطع کرد و به سمت حموم رفت.
جونگ کوک با صدای آب بیدار شد و روی تخت نشست، متوجه شد تهیونگ توی حمومه.
اولین کاری که کرد گوشیش رو برداشت و ساعت رو چک کرد
هفت.
تهیونگ از حموم اومد بیرون و طبق معمول یه حوله دور پایین تنه اش بود پشتش رو به جونگ کوک کرد و یه دست کت و شلوار سورمه ای راه راه تنش کرد؛
توی این تایم جونگ کوک حتی بهش نگاه هم نمیکرد و با تلفنش به کسی پیام میداد.
+من دارم میرم بیرون دارلینگ، مشخص نیست کی بیام پس اگه دیر شد شام بخور!
رو به جونگ کوک گفت و به سمتش رفت و خواست پیشونیش رو ببوسه که جونگ کوک دستش رو پس زد
+بدعنق نباش دیگه
تهیونگ با چشم به دوربین مخفی توی اتاق اشاره کرد و جونگ کوک زیر لب " به درک" گفت و از جاش بلند شد،
به حموم رفت و در و محکم کوبید.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و بی اهمیت به سمت دکمه سر دست ها رفت و وصلشون کرد و عینکش رو هم روی چشاش گذاشت.
ساعت ۹ بود و تهیونگ به آدرس شرکتی که یونگی داده بود رسید.
در واقع شرکتِ هواپیمایی بود اما تهیونگ خوب میدونست که این فقط یه ظاهر سازیه.
با یونگی تماس گرفت
+سلام من رسیدم
_خوبه تا چند دقیقه ی دیگه بیا اتاقم.
تهیونگ گوشیش رو توی جیبش گذاشت، کاپ قهوه اش رو به دست دیگه اش داد و
به سمت منشی ای که طبقه ی پایین بود رفت
منشی دختری تپل بود با موهایی که باز اطرافش ریخته شده بودن، دوتا دکمه ی بالاییه بلیزش باز بود و چاک سینه هاش رو به وضوح در معرض دید گذاشته بود!
ESTÁS LEYENDO
خَلَجان
Fanficو اما خَلَجان! نوشته ی عجیب و شوکه کننده ای از شَهی! داستان دو مامور که از هم متنفرن و حالا توی این ماموریت نقش دوست پسر هم رو دارن اما بمب اصلی ، رئیس پلیسی که عاشق مافیای اصلی میشه؟! +امشب ، توی بالماسکه. _مین میخواد پارتنرش رو معرفی کنه؟ امکان ند...