خَلَجان پارت36

99 14 0
                                    

_یک چیزی رو می‌دونی تهیونگ؟
باید ولش نکنی؛
مهم نیست چه طوری...
باور دارم که می‌گم.
اگر الان بذاری بره، ممکنه دیگه هیچ کسی رو توی زندگیت پیدا نکنی که مثل اون باشه!
+اون‌قدر خستم
که دیگه نمی‌خوام کسی دوستم داشته باشه!
مکث کرد و ادامه داد
+نمیخوام اوضاع درست شه، فقط همین‌طور که هست بمونه و بدتر نشه؛
امیدوارم دیگه هیچوقت برنگرده!

_________________________________________

ساعت ۱۲ خونه ی جونگ کوک
با صدای تق تق ای چشم هاش رو باز کرد...
تهیونگ روی دستش خوابیده بود، اروم دستش رو بیرون کشید و بلند شد
سریع هودی و شلوارش رو پوشید و به سمت در رفت
از چشمی در نگاه کرد اما چیزی دیده نمیشد
تق تق
دستگیره ی در رو آروم چرخوند
از دیدن اون قیافه شوکه شد
_اینجا چی...
+یا باهام بیا یا به زور میبرمت
_من با تو هیچ جا نمیام
+پس دوست پسر قشنگت و قربانی میکنی؟
میدونی که من چقدر از خونریزی لذت میبرم
جونگ کوک دستش رو مشت کرد و زبونش رو توی لپش چرخوند
_من هیچ جا با تو نمیام!
کلماتش رو شمرده شمرده ادا کرد
مرد بهش نزدیک شد و توی گوشش زمزمه کرد
+میتونم همین الان بدم توی خواب خفه اش کنن یا اوه اصلا شکنجه راه بهتریه، منم لذت میبرم نظرت چیه؟
جونگ کوک با عصبانیت نگاهش کرد
_دستت بهش بخوره یا یه تار مو ازش کم شه بعد میتونی ببینی چطوری روزگارت و سیاه میکنم!
+راه بیفت
_________________________________________
شش ساعت قبل
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم
مشترک مورد نظر...
_فاک، چرا جواب نمیدی؟
دوباره و دوباره زنگ زد
و بالاخره دفعه ی چهارم
_الو؟ کجایی؟ هرجایی که هستید سریع...و صدای تهیونگ که توی گوش جیمین پیچید
+هیونگ، هیونگ دزدیدنش!
_لعنتی، دارم میام هیچ جا نرو‌‌‌‌...

از ماشین پیاده شد و در زد
_ته، در و باز کن
در باز شد و چهره ی جدی و عصبانیه تهیونگ که جیمین توی عمرش فقط دو بار دیده بود نمایان شد
+باهاش تماس گرفتم، همه چیز داره آماده میشه
جیمین وارد خونه شد و در رو بست
_الان وقتش نیست همه چی خراب میشه
تهیونگ اما بدون توجه به حرفای جیمین ادامه داد
+یونگی گفت آدرس رو میفرسته و....
_تهیونگ، تنها نمیتونی انجامش بدی
+و تاکید کرد که پلیس نبرم پس یعنی هنوز خبر نداره
جیمین با ملایمت حرفش رو تکرار کرد و به سمتش رفت
+تهیونگ، تنها نمیتونی انجامش بدی
_میرم، کوک رو ازش میگیرم و سلاخیش میکنم
سوزش روی لپش و کج شدنش صورتش به سمت مخالف!
جیمین حالا رو به روی تهیونگ بود و با اگاهی کامل بهش سیلی زده بود.
_گوش بده احمق؛
اگه اون بدونه که تو کی هستی زنده ات نمیذاره!
سلاخیش کنی؟
پیش خودت چی فکر کردی؟ این همه سال ساکت نموندی که حالا دوباره سر جئون همه چیو به باد بدی!
هیچ تکونی نخورد، شونه هاش نلرزید، گریه نکرد و از همه عجیب تر بدون هیچ احساسی به چشم های جیمین زل زد
+ده بار دیگه هم اتفاق بیفته، بازم سر جئون همه چیو به باد میدم!

خَلَجانWhere stories live. Discover now