خَلَجان پارت 5

210 29 0
                                    


جونگ کوک همونطور که نفس نفس میزد با صدای جیغ مانندی گفت

-آقای لی؟ اینجا چه خبره؟

تهیونگ صورتش رو با پشت آستینش پاک کرد و بلند شد

-آقای لی گفتم اینجا چه خبره؟

مرد بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد

_ازتون عذر خواهی میکنم اما دستور رئیس بود و نمیتونستم نادیده اش بگیرم

-چیشد؟ مستر مین همچین چیزی رو دستور دادن؟

_بله

-ولی چرا؟

تهیونگ که تا الان ساکت بود نگاهی به آقای لی انداخت و با اشاره ی سر گفت که میتونه بره

-چرا گذاشتی بره؟

تهیونگ سمت جونگ کوک رفت و شروع کرد چک کردن گردنش

-ولم کن داری چیکار میکنی؟ بهت گفتم چرا گذاشتی بره؟

جونگ کوک تقریبا داد زد!

تهیونگ با آرامش دستاش رو توی جیباش گذاشت و با بی حسی به جونگ کوک نگاه کرد

+اولا نیومده بود ما رو بکشه چون قصد مین یه همچین چیزی نیست، فقط اومده بود مطمئن شه کسایی که میخواد باهاشون کار کنه اونقدر عرضه دارن که از خودشون دفاع کنن یا نه؛

دوما دلیل نمیبینم کارام و بهت توضیح بدم اما ما همچنان اون دوربینای فاکی رو داریم که هر لحظه ممکنه هر رفتارمون ما رو از لبه ی تیغ پرت کنه پایین جئونِ عقده ای!

تهیونگ گفت و خواست بره طبقه ی بالا که جونگ کوک دستش رو گرفت

-تکون نخور

گفت و سمت سرویس رفت و با جعبه ی کمک های اولیه برگشت

+بشین روی پیشخون

_این بچه بازیا چیه انگار دفعه اولمه

جدی توی صورتش زل زد

+گفتم بشین روی پیشخون کیم

تهیونگ چشم چرخوند و روی پیشخون نشست

+اها احتمالا دفعه ی بعدم میخوای غذا بذاری دهنم؟

نه عزیزم اون کارو باید مامانت بکنه.

جونگ کوک خیلی صبر داشت و هیچی نمی‌گفت؛

فقط با آرامش گاز استریل رو برداشت و شروع کرد به تمیز کردن زخم کوچیک روی گونه ی تهیونگ

+غذا نبود؟

وای بگو دفعه ی بعد میخوای چیکار کنی دیگه من تحمل ندارم

جونگ کوک دیگه صبرش تموم شده بود به تهیونگ نزدیک تر شد و با تموم قدرت مشتش رو توی شکمش فرود آورد و متوجه اخم ریز بین ابرو هاش شد

لبخند زد

-بالاخره خفه شدی

گفت و روی زخمش پماد گذاشت

خَلَجانHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin