خَلَجان پارت 28

137 22 0
                                    

برگشت به زمان حال، جلسه ی شرکت آگوست

یونگی با چشم های تیز بهشون نگاه کرد
×درسته و آقای لی باید بهتون گفته باشن که ۲۰ درصد سهام بهتون تعلق نگرفته درسته؟
_البته! برای جناب کینگ هستش مشخصا که مشکلی نیست، فکر میکنم من و همسرم خوب باهاشون کنار بیایم...
اما توی صورتش هیچ واکنشی اتفاق نیفتاد.
تهیونگ بهش لبخند زد، خوشحال بود که اون آدم احمق نیست اما جونگ کوک برخلاف تهیونگ احساس خیلی خوبی نداشت.
_شما همدیگه رو میشناسید؟
کینگ‌پرسید
مین کیو: البته، جناب بلک یکی از بهترین مشتری های فروشگاهم هستن
کینگ میخواست بحث رو ادامه بده اما جونگ کوک اجازه نداد
_به هر حال ما تموم اطلاعاتی که لازم بود رو داریم و انجامش دادیم!
پس بهتره وقت تلف نکنیم و بریم برای مراسم
فک یونگی منقبض شده بود و بعد از این حرف جونگ کوک حالت دفاعی به خودش گرفت
×فکر میکنم لازم باشه که دوباره قرار داد امضا شه اینطور نیست؟ البته که از واریزی تون هم مطمئن نیستم اما قرار داد باید حضوری امضا شه چون جناب لی چیزی نگفته بودن
یونگی چشم هاش رو بست، نامجون متوجه تغییر میمیک یونگی شد
نامجون: البته مستر بلک سو تفاهم نشه اما امضای شما زیر قرار داد نیست، در واقع امضای جناب لی هستش و درست بخوایم بگیم ایشون سهام رو خریدن...
تهیونگ به پشتیه صندلیش تکیه داد و لبخند زد
+اوه واقعا؟
میتونم قرار داد رو ببینم؟ دقیقا همون قرار دادی که لی امضاش زده.
نامجون سر تکون داد و "البته" ای گفت، به سمت لپ تاپش رفت که به پروژکتور وصل بود
وارد سایت آگوست شد و خیلی سریع قرارداد رو پیدا کرد
_بوم.
جونگ‌کوک زیر لب زمزمه کرد طوری که تهیونگ بشنوه
نمیتونست چیزی که میبینه رو باور کنه!
همونطور که چشم هاش پشت اون عینک گرد شده بود.
همه به پرده ی روی دیوار نگاه کردن...
تیر نهایی! دقیقا امضای جونگ کوک و تهیونگ که زیر اون قرار داد بود.
یونگی خنده ی عصبی ای کرد اما همچنان با آرامش حرف هاش رو میزد
×این کلاهبرداریه دوستان
تهیونگ از حرف جونگ کوک خنده ی ریزی کرد و حرف اون رو ادامه داد
نامجون: من خودم اونجا بودم و دیدم که جناب لی امضا زد، این اصلا امکان پذیر نیست!
اما یونگی، متوجه همه چیز بود تنها چیزی که میخواست مطمئن شدن ازش بود.
یونگی پوزخندی زد و سر تکون داد
×مشکلی نیست!
همه ی چشم ها به سمتش برگشتن
×فکر میکنم بهتر باشه که بریم سراغ مراسم،مهمون ها منتظرن.
همشون گیج شده بودن به جز اون دو نفر که با همون نگاه دوباره هم رو زیر نظر گرفتن
یونگی بلند شد و به تبعیت ازش همه بلند شدن‌
صدای پچ پچ خبر نگار ها و چیلیک چیلیک عکس ها توی گوششون پیچید
_البته که به فکر گسترشش هستیم اما فعلا تصمیم داریم کار ها رو زیر نظر بگیریم تا ببینیم چقدر نیاز به تغییر وجود داره
/سوال از مستر بارنس: تغییر؟ قصد دارید شرکت هواپیمایی رو به شرکت دیگه ای تغییر بدید؟
_اشتباه نکنید دوستان
جونگ کوک نگاهی به یونگی انداخت و ادامه حرفش رو توی چشم های اون گفت
_میخوایم تغییری توی قرارداد ها و پشت پرده هاشون بدیم
به خبرنگاری که این سوال رو پرسیده بود نگاه کرد و لبخند مهربونی زد
_توی همه ی بیزینس ها یکم هیجان نیازه درست نیست؟
یونگی به نامجون اشاره کرد
نامجون: خیله خب دوستان ازتون ممنونیم بابت سوال هاتون، نشست مطبوعاتی دیگه به پایان رسیده میتونید سوالاتتون رو به ایمیل ما ارسال کنید ممنون و خدانگهدار.
دوباره فلش دوربین ها و سوالات پشت سرهم و تند تند خبرنگار ها ازشون گوششون رو پر کرده بود...
تهیونگ با گوشه ی چشم اشاره کرد و جونگ کوک سر تکون داد
جفتشون هم زمان بلند شدن‌؛ دست تکون دادن و از سالن خارج شدن.
تهیونگ خنده اش رو کنترل کرد و خواست جوابش رو بده که صدای دست زدن از پشت سرشون رو شنید
یونگی بهشون نزدیک شد و دست هاش رو توی جیبش گذاشت
×واو کیم! براوو به این درامایی که بازی کردی یه تست دراماتیست بده
تهیونگ دقیقا ژستش رو تکرار کرد و همونطوری توی فاصله ی نیم متری ازش ایستاد، جونگ کوک اما چند قدم عقب رفت و صاف ایستاد
+همینطوره، اما به خوبیه تو؟ هیچوقت نمیتونم انجامش بدم
یونگی خندید و سر تاپای تهیونگ رو بر انداز کرد
×دیروز سگ دست آموز، امروز میبینم که شاخ درآوردی.
تهیونگ سرش رو کج کرد
+بوی گربه صفت بودنت کل اطرافم و برداشته مین!
×حداقل مثل سگ جای مواد رو به آشغالای دورش لو نمیده.
+مواد؟ از چی حرف میزنی صاحب شرکت هواپیمایی؟
×پرنده ات لاله؟ لابد هست که خفه خون گرفته
تهیونگ میدونست که این کارای یونگی برای در آوردن حرصشه پس عصبانیتش رو کنترل کرد
_لال نیستم اتفاقا خیلی هم زبون دارم، فقط ترجیح میدم با همچین کسی دهن به دهن نشم
×پس پرنده کوچولو زبون درآورده، اما نگران نباش من خوب بلدم قطعش کنم
+اتفاقا تو نگران نباش، چون قبلش سرت توسط من قطع شده
تهیونگ صاف به چشم های یونگی چشم دوخت، میتونست متوجه شه که اون مرد چقدر آرومه و دلیلش چی میتونه باشه.
×آتیشت زده بودم هنوز زنده ای
+جون هامم از تو به ارث بردم، هفت تاست
تهیونگ گفت و بالای لبش رو خاروند
×تو هفت تا ولی گنجشک ها جونشون به یه اشک بسته اس، حواست باشه
+حواسم هست و مطمئن میشم هیچ آشغالی اشک پرنده ام و در نیاره
×انقدر بهش مطمئنی و اعتماد داری؟
+حداقل مثل زیر دستم به پارتنرم نگاه نمی‌کنم
تهیونگ اخم ریزی کرد و یونگی ادامه داد
یونگی روی پاشنه ی پا چرخید، چند قدم جلو رفت و بدون اینکه برگرده صداش شنیده می‌شد که گفت
×راستی
مراقب باش خودت اون آشغال نباشی، در واقع من بی خیال نمیشم!
یونگی وارد اتاق شد و اون دو نفر رو ترک کرد...
بعد از خارج شدن از شرکت جونگ کوک همونطور که کتش رو در می آورد به جیمین زنگ زد
+بله کجایید دقیقا؟
کتش رو روی صندلی عقب ماشین تهیونگ گذاشت و بهش اشاره کرد که بشینه
_داریم میایم.
گفت و تلفن رو قطع کرد.

خَلَجانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora