+کوکی میای بغلم؟_نه، زخم داری نمیتونم بیام بغلت.
تهیونگ همونطور که توی وان نشسته بود عقب رفت و به وان تکیه داد.
_داری چیکار میکنی؟ خیس شد عفونت میکنه.
+نمیکنه، بیا بغلم
گفت و دستاش رو باز کرد.
جونگ کوک توی این چهار روز همه چیز و تجربه کرده بود!
از خفگی تا دیدن تهیونگ توی اون وضعیت وحشتناک، دیگه واقعا دیوار دفاعی در برابرش نداشت، حداقل نه توی این وضعیت!
شلوار و هودیش رو در آورد و پاهاش رو بین پاهای تهیونگ توی وان گذاشت، خواست رو به روش بشینه که تهیونگ اعتراض کرد
+سرت رو به سینم تکیه بده
چشاش و بسته و کلمه به کلمه با حرص از لای دندوناش زمزمه کرد
_زخمت بازه کیم تهیونگ!
+من میخوام بغلت کنم جئون جونگ کوک!
جونگ کوک هیچی نگفت، پشتش رو به تهیونگ کرد و همونطور که گفته بود بهش تکیه داد اما فشار نداد و کامل هم به سینه اش نچسبید.
تهیونگ دست هاش رو دور بازو هاش حلقه کرد
جونگ کوک میتونست گرمای تن تهیونگ رو به وضوح احساس کنه و میدونست هنوز تب داره
+میدونی چرا اونجا داد میزدی با اینکه ما فاصله ای باهم نداشتیم؟
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و بغضش و قورت داد
_نه
+ما بهم نزدیک بودیم جسمامون بهم نزدیک بود اما قلب هامون فرسخ ها از هم دور، برای همین سعی میکردی با داد زدن این فاصله رو جبران کنی و صدات و به گوشم برسونی
جونگ کوک توی سکوت به حرفای تهیونگ گوش میداد.
تهیونگ به شونش زد
+میشه نگاهم کنی؟
جونگ کوک برگشت و نگاهش کرد.
+چشمات و ازم دریغ نکن دارلینگ
_نمیکنم
جونگ کوک اروم زمزمه کرد.
+برام تعریف میکنی که چیشد؟
_داری میلرزی
میتونست لرزش بدن تهیونگ رو حس کنه
تهیونگ چشاش رو بست و دوباره کلمات رو آروم بدون توجه به درد سینه اش بیان کرد
+میشه برام تعریف کنی اون شب چیشد؟
جونگ کوک بلند شد و از وان بیرون اومد
_تعریف میکنم، فعلا بیا بریم روی تخت دراز بکش.
گفت و دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد
YOU ARE READING
خَلَجان
Fanfictionو اما خَلَجان! نوشته ی عجیب و شوکه کننده ای از شَهی! داستان دو مامور که از هم متنفرن و حالا توی این ماموریت نقش دوست پسر هم رو دارن اما بمب اصلی ، رئیس پلیسی که عاشق مافیای اصلی میشه؟! +امشب ، توی بالماسکه. _مین میخواد پارتنرش رو معرفی کنه؟ امکان ند...