خَلَجان پارت 17

160 19 0
                                    


_حداقل ارزش قائل شید برای وقتی که برای این پروژه گذاشته شده!

جیمین با اخم و عصبانیت تو صورت یونگی گفت.

یونگی یه قدم جلو اومد و جیمین مجبور شد یه قدم عقب بره‌!

+من به عنوان رئیست

یه قدم دیگه جلو رفت

+اینطور

و یه قدم دیگه

+دستور میدم

و آخرین قدمی که برداشت دستای جیمین به میز پشت سرش خورد

+حالا ببینم تو

یونگی همونطور که دست هاش رو توی جیباش گذاشته بود روی بدن جیمین خم شد و جمله اش رو کامل کرد.

+میخوای چیکار کنی؟

صاف توی چشای جیمین نگاه میکرد و توشون مخلوطی از عصبانیت، خشم رو میدید.

جیمین دست راستش رو گذاشت روی میز و خواست به سمت مخالف بره که دستای یونگی دو طرف بدنش قرار گرفت‌‌.

+یه سوال ازت پرسیدم جانگ، جوابم و بده‌.

_حتما، من میخوام به ایده ام در حد و اندازه ی خودش بها داده بشه!

یونگی از سرکشی خوشش میومد و اون پاپیه جلوش با اون چشاش و زبونِ ده متری؟

به لبای صورتی و براق اون پسر نگاه کرد

+اوه فاک!

یونگی گفت و با سرعت لب هاش رو به لب های اون پسر چسبوند!

چشای جیمین گرد شده بود، هدفش همین بود اما به این سرعت؟

لب هاش رو نمیتونست تکون بده چون یونگی با سرعت میبوسیدش و حتی اجازه ی حرکت کردن‌ نمیداد!

جیمین به آرومی دستاش رو روی شونه های یونگی گذاشت و سعی کرد آروم کنترلش کنه.

یونگی کمر جیمین رو گرفت و روی میز نشوندش.

دستش رو به سمت زیپ شلوار جیمین برد که دست جیمین روی دستاش نشست و ازش جدا شد.

_یک من کارمندتونم نه تن فروش و دو دیگه هیچوقت بدون اجازه نبوسیدم!

گفت و از میز پایین اومد باید خودش این رابطه رو کنترل میکرد.

پایان فلش بک**

_________________________________________

جیمین سرش رو عقب برد و با اخم به یونگی نگاه کرد.

_من گستاخ و لجباز نبودم خودت چی؟ یه طوری نگاهم میکردی انگار قراره بکشیم.

از نظر یونگی اون خیلی کیوت شده بود

+چون قرار بود بکشمت!

جیمین دوباره سرش رو روی شونه های یونگی گذاشت

_ تازه اولاش خیلی جدی و خشک باهام رفتار میکردی خیلی بهم برخورد بعد اصلا همه ی اینا به کنار روز مصاحبه میگیری طرف و میبوسی؟

+پس انتظار داری با همه گرم بگیرم؟ بعدشم طرف نه و دوست پسرم

_به عنوان عضو هیئت مدیره بخوام بگم درسته باید خشک بودن خودت رو حفظ کنی اما کمی نرم تر باشی و به عنوان دوست پسرت بخوام بگم...

نشست و دوباره اخم کرد، صورت یونگی رو بین دستاش گرفت و با جدیت به یونگی نگاه کرد‌.

_اگر متوجه شم با کسی به غیر از من گرم گرفتی شرکتت و تموم دارایی هات و نابود میکنم.

یونگی خندش گرفته بود پس خندید

+تموم دارایی من که تویی میخوای خودت و نابود کنی؟

جیمین اما با جدیت ادامه داد

_اگر دلم خنک شه میکنم.

یونگی دستش رو دور کمر جیمین انداخت و بیشتر به خودش چسبوندش.

+اگر خودت رو نابود کنی هر جهنم دره ای باشی پیدات میکنم و یه تیر توی مغزت خالی میکنم لاو.

گفت و یه بوسه ی کوچیک روی گردنش گذاشت‌.

+به گمونم نمیتونیم بخوابیم

به ساعت اشاره زد ۶ صبح!

_آره فکر کنم

+خیله خب برو دوش بگیر و یه دست از کت و شلوارای توی کمد سمت چپی رو بپوش باید اندازت باشه، من منتظرم باهم بریم.

جیمین سر تکون داد و خواست بالا بره که یونگی یه بوسه روی لباش گذاشت.

+برای خوش شانسی؟

_برای خوش شانسی.

خَلَجانOù les histoires vivent. Découvrez maintenant