جلسه ساعت ۴ شرکت آگوستدر اتاق کنفرانس باز و یونگی وارد اتاق شد، همه به احترامش بلند شدن.
با دست اشاره زد که میتونن بشینن.
روی صندلیش نشست و بدون مقدمه چینی رفت سراغ اصل مطلب
+خیله خب ده دقیقه وقت دارم پس کشش نمیدیم، همونطور که توی جلسه ی قبل بهتون گفتم قراره سهامم رو بفروشم.
یونگی متوجه تغییر قیافه ی هیئت مدیره اش شد ولی اعتنایی نکرد و ادامه داد
+و از اونجایی که سهامم ۸۰ درصده، تصمیم گرفتم ۲۰ درصد سهام آقای کینگ رو بخرم و شرکت رو به کل بفروشم.
یونگی گفت و بهشون نگاه کرد اما هیچکس حرفی نمیزد.
+خب منتظرم؟
_من سهامم رو نمیفروشم!
ایندفعه بر خلاف جلسه ی قبلی کینگ واکنش تهاجمی ای نداشت بلکه واضح و بدون خش گفت
یونگی پوزخند کجی زد
+و چرا اونوقت؟
_میخوام با صاحب جدید آشنا شم و به هرحال که پسرم بزرگ شده فکر میکنم دیگه وقتشه وارد کارشه.
یونگی خیلی تیز بهش نگاه کرد
+کینگ بی خیالش شو!
همش ۲۰ درصده که من ازت میخرمش.
_من نمیفروشمش جناب مین!
یونگی به کینگ بی توجهی کرد.
+به هر حال، من شرکت رو تا دو هفته ی آینده میفروشم، اگر کسی از این جمع تمایل داره برام راحت تره چون شناخت دارم نسبت بهش، سوال دیگه ای نیست؟
_هست!
دوباره کینگ بود.
_چرا میخواید شرکت رو بفروشید؟
یونگی ابروش رو داد بالا و رو به کینگ کرد
+فکر نمیکنم مربوط به کسی باشه،
سهاممه در واقع شرکتمه و میخوام بفروشمش تا مگس های اطرافم رو کم کنم.
اگه جیمین اونجا بود با صراحت میتونست بگه این حرف یونگی دیوونگی به حساب میاد و هر چقدر بی ربط برای پرونده یادداشتش کنه؛ اما اونجا نبود
البته از کجا معلوم؟...
یونگی گفت و بلند شد، همه بلند شدن و احترام گذاشتن.
به سمت در رفت و بعد از چند قدم متوقف شد.
+اها، قبل از اینکه برم، هفته ی دیگه دوشنبه دعوتید به مراسمی که بهتون اطلاع داده میشه دوست دارم همه اونجا باشن.
بعد از گفتن حرفش با قدم های بلند اتاق رو ترک کرد...
_________________________________________
![](https://img.wattpad.com/cover/345896756-288-k519949.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
خَلَجان
Hayran Kurguو اما خَلَجان! نوشته ی عجیب و شوکه کننده ای از شَهی! داستان دو مامور که از هم متنفرن و حالا توی این ماموریت نقش دوست پسر هم رو دارن اما بمب اصلی ، رئیس پلیسی که عاشق مافیای اصلی میشه؟! +امشب ، توی بالماسکه. _مین میخواد پارتنرش رو معرفی کنه؟ امکان ند...