خَلَجان پارت 6

196 31 1
                                    


-۱۲ اکتبر

+چی؟

جونگ کوک صورتش رو به طرف دیگه چرخوند و جوابش رو داد

-تاریخ آشنایی رو پرسیدی؛

۱۲ اکتبر!

تهیونگ انتظار همچین جوابی رو نداشت پس فقط ادامه داد

+سوال بعدی اینه

محل اشنایی؟

-یه چیزی خودت انتخاب کن

جونگ کوک گفت و به سمت آشپزخونه رفت، یخچال رو باز کرد و یه بطری آب یخ برداشت

+دانشگاه؟

بطری رو باز کرد و توی لیوان آب ریخت

-در اون صورت مدتی که همو میشناسیم طولانی میشه، ممکنه سوالات شخصی از طرف مقابل رو بپرسه و من هیچ علاقه ای به دونستن مزخرفاتِ زندگی تو ندارم.

لیوان رو سرکشید؛ در واقع جونگ کوک بیشتر از هر موقعی میدونست که داره چرت و پرت میگه و تک تک جزییات زندگی تهیونگ رو میدونست!

به خاطر این به خودش لعنت فرستاد...

+خیله خب، شرکت چطوره؟

-بیشتر توضیح بده

+ما شریکیم، بهتره که توی شرکت همو دیده باشیم و بعد از چندتا قراره بینمون چه میدونم رابطه شکل گرفته و بلا بلا بلا

تهیونگ گفت و سرش رو بالا گرفت و به جونگ کوک که حالا پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد

+همین خوبه نظرته؟

جونگ کوک سر تکون داد؛ رفت و کنارش نشست

-هنوز هم سوال هست؟

+بله جئونِ عقده ای هنوز هم سوال هست.

_کیم میدونستی که خیلی بدبختی؟

+البته، چون الان اینجا پیش تو گیر افتادم

جونگ کوک تک خنده ای عصبی کرد و سرش رو روی تکیه گاه مبل گذاشت و چشاش رو بست

-مین یونگی رو گرفتی چیکارش میکنی؟

تهیونگ بهش نگاهی انداخت و از توی جیبش زیپو و سیگاراش رو در آورد، یه رول بین لباش گذاشت و جوابش رو داد

+قبل هرچیزی یه بلایی سرش در میارم که نتونه راه بره و بعد ميندازمش تا آخر عمرش آب خنک بخوره

-مثل بلایی که سر سانگ آوردی؟

+بدتر از اون

انگار خواست چیزی رو یادآوری کنه پس ادامه داد

+و بدتر از بلایی که سر آدمای خیانت کار میارم!

تهیونگ اینو گفت و جونگ کوک انگار داشت نفس کم می‌آورد بدتر از اون انگار داشت زیر آب خفه میشد

خَلَجانOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz