-۱۲ اکتبر+چی؟
جونگ کوک صورتش رو به طرف دیگه چرخوند و جوابش رو داد
-تاریخ آشنایی رو پرسیدی؛
۱۲ اکتبر!
تهیونگ انتظار همچین جوابی رو نداشت پس فقط ادامه داد
+سوال بعدی اینه
محل اشنایی؟
-یه چیزی خودت انتخاب کن
جونگ کوک گفت و به سمت آشپزخونه رفت، یخچال رو باز کرد و یه بطری آب یخ برداشت
+دانشگاه؟
بطری رو باز کرد و توی لیوان آب ریخت
-در اون صورت مدتی که همو میشناسیم طولانی میشه، ممکنه سوالات شخصی از طرف مقابل رو بپرسه و من هیچ علاقه ای به دونستن مزخرفاتِ زندگی تو ندارم.
لیوان رو سرکشید؛ در واقع جونگ کوک بیشتر از هر موقعی میدونست که داره چرت و پرت میگه و تک تک جزییات زندگی تهیونگ رو میدونست!
به خاطر این به خودش لعنت فرستاد...
+خیله خب، شرکت چطوره؟
-بیشتر توضیح بده
+ما شریکیم، بهتره که توی شرکت همو دیده باشیم و بعد از چندتا قراره بینمون چه میدونم رابطه شکل گرفته و بلا بلا بلا
تهیونگ گفت و سرش رو بالا گرفت و به جونگ کوک که حالا پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد
+همین خوبه نظرته؟
جونگ کوک سر تکون داد؛ رفت و کنارش نشست
-هنوز هم سوال هست؟
+بله جئونِ عقده ای هنوز هم سوال هست.
_کیم میدونستی که خیلی بدبختی؟
+البته، چون الان اینجا پیش تو گیر افتادم
جونگ کوک تک خنده ای عصبی کرد و سرش رو روی تکیه گاه مبل گذاشت و چشاش رو بست
-مین یونگی رو گرفتی چیکارش میکنی؟
تهیونگ بهش نگاهی انداخت و از توی جیبش زیپو و سیگاراش رو در آورد، یه رول بین لباش گذاشت و جوابش رو داد
+قبل هرچیزی یه بلایی سرش در میارم که نتونه راه بره و بعد ميندازمش تا آخر عمرش آب خنک بخوره
-مثل بلایی که سر سانگ آوردی؟
+بدتر از اون
انگار خواست چیزی رو یادآوری کنه پس ادامه داد
+و بدتر از بلایی که سر آدمای خیانت کار میارم!
تهیونگ اینو گفت و جونگ کوک انگار داشت نفس کم میآورد بدتر از اون انگار داشت زیر آب خفه میشد

CZYTASZ
خَلَجان
Fanfictionو اما خَلَجان! نوشته ی عجیب و شوکه کننده ای از شَهی! داستان دو مامور که از هم متنفرن و حالا توی این ماموریت نقش دوست پسر هم رو دارن اما بمب اصلی ، رئیس پلیسی که عاشق مافیای اصلی میشه؟! +امشب ، توی بالماسکه. _مین میخواد پارتنرش رو معرفی کنه؟ امکان ند...