خَلَجان پارت 16

217 21 0
                                    

سئول ساعت ۵ صبح

+گفته بودم زنده زنده آتیشت میزنم کیم!

_اما نگفته بودی.

+درسته، چون آدم حرف زدن نیستم، توی عمل مشخص میکنم!

و صدای خنده های بلند یونگی و اون مرد توی اتاق که به گوش جیمین می‌رسید!

یونگی به سمت مبل رفت و کنار جیمین نشست‌، یه گلس رو پر از شراب سفید کرد و به سمت جیمین گرفت.

+برای لذت بردن از این پیروزی!

جیمین گلس رو گرفت و سر تکون داد، هیچ واکنشی توی صورتش دیده نمیشد اون مامور یه روزه دو روزه ای نبود که غم و ناراحتیش رو توی چهره یا رفتارش بیاره.

+خوبی لاو؟

جیمین لبخند زد و بهش نگاه کرد.

×خوبم فقط کمی خستم

_حق داری، اینکه بخوای مرگ دوتا آشغالم هضم کنی سختته

دوباره صدای اون مرد!

جیمین دندوناش رو بهم فشار داد اما لبخند زد.

+میخوای یکم استراحت کنی؟ برو طبقه ی بالا بخواب

×نه، نمیخوام بخوابم کارای شرکت مونده دو ساعت دیگه جلسه داریم باید برم خونه.

خوب میدونست اگر بره طبقه ی بالا نمیتونه حرفای اون دو نفر رو بشنوه پس ترجیح داد زنگ زدن به اداره برای مطمئن شدن از نبودِ تهیونگ و جونگ کوک رو فعلا به تاخیر بندازه.

+میتونم بگم جلسه رو کنسل کنن یا تو اصلا نیا شرکت بمون خونه استراحت کن.

از جلسه ی فرداشون عقب بمونه؟ اون هم وقتی قرار بود یه همچون چیزی رو فردا اعلام کنن؟ به هیچ وجه

یونگی؟ باهوش تر از هر آدمی بود که توی عمرش دیده بود البته که تهیونگ آدم نبود، جیمین معتقد بود تهیونگ یه موجود ناشناخته است؛ اون حجم از باهوش بودنش برای یه انسان زیادی بود!

از یادآوری این فکر لبخند محوی روی صورتش نشست.

یونگی دوباره بهش نگاه کرد و لبخند زد.

+خوبه پس حالت خوبه اما جوابم رو ندادی

نگاهش کرد و سر تکون داد.

_نه خوبم، خندم گرفت چون یهو اونطوری اهمیت دادی بهم هنوزم بهش عادت نکردم!

جیمین نمیتونست دست از پا خطا کنه اونم توی این موقعیت.

یونگی اما لبخند زد اما ابرو هاش و میمیک صورتش به وضوح دیده می‌شد.

_من برم دستشویی میام الان.

جیمین بلند شد و به سمت پله های طبقه ی بالا رفت.

میدونست که یونگی توی خونه دوربین نداره پس پشت دیوار ایستاد طوری که صداشون رو بشنوه.

خَلَجانDonde viven las historias. Descúbrelo ahora