جونگ کوک به زحمت خود را به اتاق استراحت رساند...مثل همیشه نبود،گرمش بود و حس میکرد بویی جدید از خودش ساطع میشود...گیج شده بود!چطور ممکن بود پیشگویی این گونه خود را نشان دهد؟ با ته مانده نیرویی که در وجودش احساس میکرد خدمتکار را صدا کرد و او را به دنبال تهیونگ فرستاد و خودش روی مبل دراز کشید و دوباره تمام اتفاقات را در ذهنش مرور کرد...
او مردی مشکوک را تا باغ کوچکی که کودکان در آن بازی میکردند تعقیب کرده بود و در آنجا جیمین را دیده بود...باید مخفی میماند و طوری آن مرد را از آنجا دور میکرد که آن سه کودک و جیمین چیزی از ماجرا نمیفهمیدند... جونگ کوک به یاد داشت که وقتی داشت آهسته به مرد نزدیک میشد شاخه ای زیر پایش شکست.هرچند که او خود را پنهان کرد؛ولی جیمین متوجه شد که چیزی درست نیست....دید که آهسته و با ایما و اشاره بچه ها را به محل ضیافت فرستاد و خود آهسته خنجری را از پابند روی مچ پایش درآورد و مجرم را خطاب قرار داد...
وقتی آن دو میجنگیدند جونگ کوک به آنها نزدیک و نزدیکتر شد برنامه داشت وقتی حواس آن مرد کاملا پرت بود به او حمله کند که صدای شکسته شدن خنجر جیمین را شنید...البته که نمیتوانست یک جا بایستد و گردن زده شدن او را ببیند ! پس به سرعت خود را به او رساند و شمشیر را از دست قاتل انداخت. در این لحظه تهیونگ سراسیمه وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست و بلافاصله بعد از آن دماغش را گرفت و گفت:_خدای من!جونگ کوک چرا این همه فرمون از خودت دادی بیرون!
_فرمون؟من؟
_پس دیگه کی....
تهیونگ مکث کرد و بلافاصله به سمت جونگ کوک هجوم برد:
_چطوری داری فرمون ترشح میکنی؟چطور ممکنه؟!نکنه جفتتو دیدی؟پیشگویی حقیقت داشت؟طرف کیه؟ماجرا چیه؟کِی؟کجا؟
جونگ کوک که حالا صورتش هم به سرخی خورشید در حال غروب میگرایید با بیحالی گفت:
_نمیدونم!اینقدر سین جیمم نکن!
تهیونگ در حالی که لبخند به لب داشت با حالت عصبی گفت:
_خب باید بدونم چه مرگته!
بعد آرام بازوی جونگ کوک را گرفت و او را بلند کرد:
_اول پاشو بریم یه اتاق دیگه اینجا بقیه برای استراحت میان. بهتره بریم یه جای خلوت.
تهیونگ جونگ کوک را به اتاقی دیگر برد و در همین حین به خدمتکارش دستور داد تا پزشک را خبر کنند و برای جونگ کوک داروی مهار کننده بیاورند.
مدتی بعد پزشک بالای سر جونگ کوک بود. جونگ کوک داشت در تب میسوخت و بدون این که کنترلی روی خودش داشته باشد فرمون آزاد میکرد... پزشک به زحمت به جونگ کوک داروی مهار کننده را داد و در حالی که داشت از اتاق بیرون میرفت به تهیونگ گفت:_سرورم وقتی فرمانده بیدار شدن من رو خب. کنید تا برای معاینه مجددشون بیام.
_بله حتما.میتونی بری.
YOU ARE READING
my miracle
Fanfictionname: my miracle Genre: Omegaverse, Drama, Romance, Historical, Angst اسم : معجزه من ژانر: امگاورس، درام،رومنس،تاریخی،انگست کاپل:کوکمین نویسنده: آلو🌺 ___________________________________________________ در جنگلی که زیر نور ماه میدرخشید به راه افتاد...