Part23

93 32 9
                                    

یک هفته از اعتراف عاشقانه سایمون به ژان می گذشت. در این یک هفته همه چیز به طرز خیلی مشکوکی سریع اتفاق افتاده بود.
نامزد شوان لو از سوئیس برگشته بود و هایکوان هم از ایتالیا اومده بود. امروز هم ژان قرار بود با ییبو و جی لی و هاشوان که چند روز قبل از یونان برگشته بود، شام بخوره. همه چیز به طرز غیر قابل انکاری وحشتناک به نظر می اومد، چرا همه تصمیم گرفته بودن با هم برگردن پکن؟ از نظر ژان حتما کاسه ایی زیر نیم کاسه بود!
" عزیزم آماده ایی؟ "
با صدای ییبو که تو چهارچوب در اتاق ایستاده بود، از فکر بیرون اومد و بعد از برداشتن موبایلش توی جیبش به سمت در رفت. بین راه ایستاد و برگشت تا کیف پولشو برداره اما بعد با نیشخندی که مهمان لب هاش شده بود برگشت و با ابرو های بالا رفته از ییبو پرسید:
" کارتت همراهته؟ "
ییبو گیج از سوال ناگهانی و بی ربط ژان پاسخ داد:
" اوهوم، چیزی شده؟ "
" من کارتمو نمیارم هر چی خواستم باید برام بخری "
ژات گفت و بدون اینکه منتظر حرفی از طرف ییبو باشه از اتاق بیرون رفت.
ییبو متحیر به جای خالی نامزدش نگاه کرد و با خنده گیجی که خیلی هم غیر آشنا نبود از اتاق خارج شد.
نیم ساعت بعد توی رستوران زیبایی که ترکیبی از سبک های چینی سنتی و گوتیک بود، پشت میز گردی نشسته بودن و باهم حرف می زدن.
ژان همونطور که مشغول خوردن قهوه‌اش بود، به جی لی که مثل احمق ها به هاشوان زل زده بود، چشم غره می رفت.
" احمق با چشمات قورتش دادی "
ژان حین گفتن کلماتش نیشگونی از ران پای جی لی گرفت که باعث شد صدای جیغش توجه ییبو و هاشوان رو هم جلب کنه.
" چی شده؟ "
صدای نگران ییبو ژان رو مخاطب قرار داد.
ژان با بی خیالی چشمی چرخوند و به جی لی اشاره کرد.
جی لی با حرص به طرف ژان و ییبو برگشت و گفت:
" وانگ ییبو واقعا درکت نمی کنم چه طوری تحملش می کنی؟ "
هاشوان گیج به صحنه رو به روش نگاه می کرد، اما چیزی که بیشتر از همه توجهشو جلب کرده بود، چهره تخس و حرصی جی لی بود که یه جورایی به نظرش با نمک بود اما خودش هم نمی دونست چرا و این عجیب بود!
با اومدن گارسون جو میز دوباره به حالت اولش برگشت.
" قربان اومدم سفارشاتتون رو بگیرم "
جی لی گفت:
" من بوقلمون کبابی می خوام با سس هزار جزیره کنارش هم برام شراب قرمز بیارین "
" چشم "
" منم همینو می خوام "
صدای هاشوان باعث شد سر  سه نفر دیگه با تعحب به سمتش بچرخه. لبخند خجلی روی لب هاش نشوند و سعی کرد قرمز شدن گوشاشو پنهون کنه.
جی لی همونطور که با تعجب به هاشوان نگاه می کرد بزاقشو با صدا قورت داد و باعث شد اینبار همه سر ها به طرف اون بچرخه.
ژان دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما با صدای گارسون متوقف شد.
" لطفا سریع تر سفارشاتتون رو بگین تا زودتر براتون آمادش کنیم "
ییبو دوباره نگاهی به منو انداخت و گفت:
" من سوشی و ماهی سالمون می خوام "
بعد هم به ژان که با دقت منو رو زیر و رو می کرد نگاه کرد و گفت:
" عزیزم هنوز تصمیم نگرفتی؟ "
ژان نوچی به عنوان جواب گفت و دوباره مشغول خوندن منو شد.
چند دقیقه بعد به گارسون نگاه کرد و گفت:
" تصمیم نگرفتم، یه چیز خوشمزه برام بیارین کنارشم شراب سفید می خوام "
گارسون چشمی گفت و از میز فاصله گرفت.
بعد از رفتن گارسون، ییبو به طرف هاشوان برگشت و پرسید:
" خب، تعریف کن ببینم هنوزم مثل بدبخت ها سینگلی یا یه بدبخت به دامت افتاده؟ "
هاشوان پوکر به لبخند کج و احمقاته روی لب های ییبو نگاه کرد و گفت:
" الان یعنی چی؟ سینگل بمونم بدبختم رل بزنمم اون بدبخته؟ "
ییبو خندید و گفت:
" اگه تو باشی آره، جفتش منطقیه "
هاشوان در جواب چشمی چرخوند. ژان که به مکالمه اون دونفر گوش می داد با هیجان از هاشوان پرسید:
" گاگا اونجا دخترای خوشگل زیادن نه؟ چرا یه دونه برنزه‌شو نگرفتی برا خودت؟ "
هاشوان به لحنش خندید و گفت:
" چی می گی عزیزم مگه عروسکه که بخوام یه دونشو بگیرم؟ "
ژان لبخند خجلی زد و گفت:
" نه نه، منظورم اونجوری نبود. یعنی می خوام بگم دوست دختر نگرفتی برا خودت؟ حیف نیست؟ من جای تو بودم با همشون می خوابیدم تازه اونجا همه خوشگلن دختر و پسر هم نداره "
" شیائوژاننن "
با صدای دورگه و عصبانی ییبو به طرفش برگشت و گفت:
" چیه؟ چرا باز مثل شیر داری پنجه میندازی؟ من که هنوز نرفتم تو بغلشون! "
بعد هم با حرص به رو به روش نگاه کرد.
ییبو نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامششو حفظ کنه. این بچه خرگوش واقعا توانایی سکته دادن ییبو رو داشت.
چند دقیقه بعد دو گارسون به همراه سینی غذاها رسیدن و مشغول چیدنشون روی میز شدن.
نیم ساعت بعد همه غذاهاشونو تموم کرده بودن اما جی لی هنوز داشت با شرابش بازی می کرد.
ژان حرصی بهش گفت:
" چقد دیگه می خوای بخوری؟ هنوز سیر نشدی؟ من کلی خرید کردم که باید مرتبشون چرا انقد تنبلی آخه "
جی لی با اخم بهش نگاه کرد و گفت:
" خب برو کی جلوتو گرفته؟ بعدشم تو که گفتی کارتتو نیاوردی چه جوری خرید کردی؟ "
ژان شونه ایی بالا انداخت و گفت:
" پولشو اون داده "
بعد هم با سر به ییبو که پوکر به بحث احمقانشون گوش می داد، اشاره کرد.
جی لی لبخند شیطونی زد و گفت:
" درسته؛ چرا یادم نبود؟ تو مثل یه بختک افتادی تو زندگی این بدبخت و کل پولاشو خرج می کنی "
ژان هم متقابل نیشخندی زد و دستاشو دور بازو های ییبو حلقه کرد و با لحن لوسی گفت:
" معلومه که پولاش خرج می کنم؛ بعدشم تو چرا انقد حرص می خوری؟ دوست پسر نداری برات خرج کنه؟ آخی چقد مظلوم "
" میشه بس کنین؟ چرا انقد مثل بچه ها الکی بحث می کنین؟ "
جی لی دهنشو باز کرده بود که جواب ژان رو بده اما با حرف ییبو که بیشتر شبیه داد کشیدن بود، تصمیم گرفت انتقامشو برای یک موقعیت بهتر بزاره.
" بچه ها بهتره دیگه بریم زُیی پیام داده میگه همین الان رسیده باید برم فرودگاه دنبالش "
هاشوان گفت و با دست به گارسون اشاره کرد تا صورت حساب رو براشون بیاره.
بعد از رسیدن گارسون ییبو گفت:
" مهمون من "
بعد هم کارتشو به گارسون داد. هاشوان همونطور که از کنارش رد می شد تو گوشش گفت:
" مطمئنی؟ با چیزی که سر میز شنیدم فکر نکنم دیگه پولی برات مونده باشه "
" ییبو پوزخندی زد و به تقلید از خودش تو گوشش گفت:
" می دونی؟ وارث وانگ بودن خیلی مزایا داره "
هاشوان تکخند ناباوری زد و با دیوثی که نثار ییبو کرد، از رستوران خارج شد.
ژان که کنار جی لی ایستاده بود، به سمت ییبو رفت و گفت:
" عزیزم من باید برم دستشویی تو ماشین منتظرم باش "
بعد هم دست جی لی رو گرفت و دنبال خودش به طرف سرویس کشید.
ییبو شوکه به جای خالی اون دو نفر نگاه کرد و چند ثانیه بعد، بعد از گرفتن کارتش از گارسون از در رستوران خارج شد.
_____________________________________

زنده‌این؟💀
چقد من خوبم یک روز قبل آپ براتون آپ کردم🤡🚶🏻‍♂️
لذت ببرید قشنگا💅🏻

I love you babyWhere stories live. Discover now