part 19

721 93 44
                                    

جیمین ویو




جیمین: جین کی میاد؟
آجوما : نمی دونم قربان رفتنی چیزی نگفتن

داد کوتاهی زدم و بدون توجه به قیافه های متعجب بقیه خودم رو انداختم رو کاناپه

جیمین :آااااح خواب موندم آخه چرا جینی بیدارم نکرد خووووووووو

با صدای در برگشتم ،جونگ سوک بود
تاحالا جزء سلام چیزی نگفته بود چینی به بینیم دادم با نزدیک شدن به سالن سریع رومو برگردوندم خیلی عادی به در رو دیوار نگاه کردم

مثل همیشه اومد سمتم و تعظيمی کوتاهی کرد و راهش رو کشید رفت
واااااااات
خیلی بیشعوره هااااا انگار نه انگار ، خوب بابا یه سلامی چیزی بده یه دو کلمه حرف بزن

با فکری که به‌ سرم زد بلند شدم که آجوما و بقیه خدمه متعجب بهم خیره شدن
آجوما: قربان چیزی شده ؟
جیمین: اوه نه میرم بالا خسته نباشین
آجوما: ممنون




پشت در اتاقش ایستادم
جیمین: یعنی برم تو
دستمو بالا آوردم تا در بزنم که یه لحظه ترس برم داشت نگهبان ها وقتی داشتن حرف میزدن شنیدم که میگن یه آدم کش حرفیه و خیلی عادی میزنه میکشه
برگشتم تا برم ولی آح دارم چیکار می کنم برم دیگه مگه می خواد چیکار کنه
جیمین: اوووف اگه برم تو منو بکشه چی ؟
نکنه یه دفعه منو بگیره خفم کنه ؟
سوک : چرا باید بکشمتون؟؟؟
با صداش با ترس پریدم بالا و سمتش برگشتم
با چهره جدی به چهار چوب در تکیه داده بود
لبخنده مسخره ای زدم چیزی نگفتم
تو یه قدیمم ایستاد و سمتم خم شد
سوک : جناب کیم مطمئن باشید نتها بهتون آسیب نمی زنم بلکه جونمم برای حفظ سلامتیتون میدم شما برای رئیس با ارزش هستین پس برای ما هم همین طوره

با تعجب نگاهش کردم وااااااو الان این باهام حرف زد و گفت ازم محافظت‌ هم میکنه
حرف هاش در حین جدی و سرد بودن به دلم نشست
لبخند کوتاهی زدم برای همینه که رانگ دیوانه وار عاشقشه

جیمین: واقعا میگی؟
سوک: البته نیازی نیست ازم بترسین من اون قدری که نگهبان ها گفتن بد نیستم
جیمین:اوپس شنیدی؟

هومی در تایید حرفم کشید
خوب حالا که دقت میکنم قیافش اون قدرا هم ترسناک نیست هااااا

جیمین:خوووووب پس بیا یه چیزی بخوریم
سوک : هااااان

خنده کوتاهی کردم خوب ، بدبخت حق داشت یکم پیش مثل سگ ازش میترسیدم ولی الان که ترسناک نیست بیشتر سرد و خشک به نظر میرسه
شونه ای بابا انداختم

جیمین: بریم تو حیاط بشینم یه چیزی بخوریم هوم میای
سوک : آاام چیزه من ....
جیمین: آیش بیا دیگه من حوصله سر رفته نه جینی هست رانگ
سوک : آح باشه






مکی به شیک توت فرنگیم زدم نگاهی بهش کردم که مثل چوب خشک نشسته و داره قهوه میخوره

کمی دست دست کردم نمی دونستم کاری که می خوام انجام بدم درسته یا نه ولی رانگ تو این مدت همیشه هوای منو داشته ومخصوصا اوایل که جین رابطه خوبی باهام نداشت حتی وقت هایی که بی دلیل جین سرم داد میزد و عصبی میشد فقط و فقط رانگ بود که پیشم بود همیشه باعث می‌شد ناراحت نشم بهم انگیزه میداد
پس منم باید جبران کنم نهههه
خوب چی بگم ، اول مقدمه چینی کنم آح نه بابا یه راست میرم سر اصل مطلب
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم

* فرشته*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora