جیمین ویو
(الان جیمین یه بچه ۸ ساله هستش تو حالت لیتلیشه )
همه جام درد میکرد اونقدر زد که دیگه بقیه رو حس نمیکردم باصدای که به زور در می اومدم لب زدمجیمین:آخه هق ....چرا جیمینی رو هق... میزنی اون که کاری نکرده
کنارم زانو زد و از موهام گرفت درد داره
جین:قراره بد تر از این هارو سرت بیارم این تازه شروعشه
دستمو رو دستش گذاشتم تا بیشتر از این موهایی جیمینی رو نکشه
جیمین:هق... نکن هقققق ... جیمینی دردش می گیره هق جیمینی گوناه داله (گناه داره)
بااین حرفم خنده بلندی کرد
جیمین : هق...جیمینی از این خنده هاتون هق... میترسه
جین:قراره بیشتر از این ها درد بکشی ، بیشتر از این ها قراره ازم بترسی، نمی زارم یه شب راحت داشته باشی
جیمین:هق... یعنی نمی زاری هق... جیمین بخوابه
موهام رو ول کرد و سیلی دیگه به هم زد
جین:پسره عوضی داری مسخره بازی در میاری نشونت میدم
کمر بندش رو باز کرد جیمینی رو کتک زد اون قدر زد که خودش خسته شد و همون جور بی هوش ولم کرد و رفت.
.
.
.
تو این مدت جزء شب عروسی دیگه کتکم نزد ،بحث ودعوا داشتم یعنی بهتره بگم اون دعوا می کرد و داد میزد و من فقط شنونده بودم.
نمیزاره برم بیرون، فقط وقت هایی که مهمونی و مراسمی باشه یا اگر مشکلی پیش بیاد یا اتقافی تو گالری بیوفته می تونم برم اونم با دو ، سه تا محافظ که دوبرار منن
و گفته اگه بدون اجازه برم بیرون پامو قلم می کنه واقعا ازش میترسم .تو اتاقم بودم که صدای رعد و برق اومد و از ترس
جیغ بلندی زدم خوب وقتی میترسم به حالت لیتلیم میرم به خاطر صدای جیغم جین سریع خودش رو رسوند
جین:چه خبره چی شده
جیمین:هق .... هقققق جیمینی از رعدوبرق میترسهدستی به صورتش کشید و با اخم نگاهم کرد
جین:آااح لعنتی فک کردم چیزی شده
خواست بره بیرون که از دستش گرفتم
جیمین:لطفا تنهام نزار جیمینی میترسه هق... لطفاااا
جین: مگه بچه ای که بترسی
جیمین:هق هققق...لطفااااا
دستش رو از دستم کشید و با صدای بلندی که بیشتر ترس وَرَم داشت آجومای خدمتکار رو صدا زد
آجومای خدمتکار :بله قربان
جین:امشب رو پیش همسرم میمونی و تا صبح هم بیرون نمایی فهمیدی
آجومای : بله قربان
رو به هم کرد و با اخم ترسناکی نزدیکم شد جوری که خدمتکار نشنوه گفت
جین:حالا شد ؟ دیگه صدات در نیاد فهمیدی
سرم و تکون دادم که رفت
منو آجوما شب رو کنار هم خوابیدیم البته اول می خواست بره رو کاناپه به خوابه که من نزاشتمچشمام و باز کردم و خمیازه ای کشیدم کنارم و نگاه کردم که خدمتکار رو ندیدم آاااح واقعا وضعیت بدی خدااااایاااا چرا باید تو اون حالتم منو میدیدن
واقعا به یه حموم نیاز داشتم تا اعصابم آروم بشه .
داشتم و هام رو خشک می کردم که خدمتکار اومد و گفت مهمون داریم و جین گفته یه چیز مناسب بپوشم.
رفتم پایین که دیدم دارن میزصبحانه رو آماده میکنن همون طور که داشتم نگاهشون می کردم که جین صدام کرد و اشاره کرد که کنارش بشینم
جین :قراره یکی از کسایی بیاد که قراره باهم معامله کنیم پس جوری وانمود می کنی که رابطه خوبی باهم داریم فهمیدی نمی خوام به هیچ عنوان مشکلی پیش بیاد
جیمین :بله متوجه شدم جین شی نگران نباشید
جین :جین شی نه تاحالا کی رو دیدی همسرش رو انقدر رسمی صدا کنه عزیزم ، اگه به خوای صدام کنی از چیز هایی مثل عزیزم و جانم و این چیز ها استفاده کن
جیمین:فهمیدم
جین: خوبه بلند شو اومدن
بلند شدیم که دستشُ روی کمرم گذاشت و به طرف مهمون ها رفتیم و بعد از خوش آمد گویی و احوال پرسی سر میز رفتیم که جین صندلیم رو واسم عقب کشید
به صورتش نگاه کردم نمی دونم چرا اون برق خاصی که تو چشماش بود باعث شد تو چشماش عرق بشم که با صداش به خودم اومدم و نشستم
جین :عزیزم بشین
جیمین: ممنونم ...عزیزم
جین:بفرمایید شروع کنید
آسوکا : اوه رئیس کیم چه جنتلمن
یاکو: مدتی میشه ازدواج کردین درسته !!!ما رو ببخشید که زود تر واسه تبریک نیومدیم
جین : مشکلی نیست آقایون بهتره غذامون رو بخریم و صحبت کاری
یاکو:البته ممنونم
بعد از کلی حرف زدن بالاخره بلند شدن برن که جین مثل یکم پیش دستشُ رو کمرم گذاشت و برای بدرقه مهمون ها بیرون رفتیم که خودشم بعد رفتن اونها با گفتن اینکه بازیگر افتضاحی هستم گذاشت رفت آاااح این مرد چرا انقدر عجیبه فقط حرسم میده
خداااااااااااجین ویو
اوایل واقعا ازش متنفر بودم اون فقط یه مزاحم و عامل اعصاب خودی هام بود ولی از اون روزی که برای کاری نصف روز برگشتم عمارت صدای خنده هاش قلبم رو لرزوند ، صورت خندونش و لبخنده زیباش آتیشی بود که به دلم افتاد
من اون روز با دیدنش قلبم لرزید
قلبی که وجود نداشت من نباید عاشق بشم
نباید کسی رو دوست داشته باشم من کیم سوکجین قلبی ندارم من خیلی وقته که دیگه قلبی ندارم
ولی نمی تونم در مقابل فرشته مقاومت کنم
با بد اخلاقی هام و اذيت کردنش می خوام کاری کنم فرار کنه و بره
چون من نمی تونم بیرونش کنم ولی اون سمج تر از این حرف هاست.______________________________
سلاااااام بارونَکا😁
اینم از پارت جدید
راستی با کامنتاتون واقعا بهم انرژی دادین، خوشحال شدم که فیک رو دوست دارین ممنونم
شب خوبی داشته باشین
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
![](https://img.wattpad.com/cover/344357405-288-k927888.jpg)
YOU ARE READING
* فرشته*
Romanceچی میشه اگه مافیای ترسناک قصه ما دل به همسر اجبارییش که ازش متنفر بود و اون رو عامل بدبختی هاش می دونست ببنده جوری که که با نبود اون اکسیژنی برای تنفس نداشته باشه کاپل : جینمین تاریخ شروع : 1402/3/27 تاریخ پایان :1403/9/30 ( زیادی طول کشید 😅) خشن...