جین ویو
اونایی که دیروز بهمون حمله کردن رو پیدا کردیم ولی اصلی کاری نبود
به خاطر گرفتن اسلحه و شلیک ، زخمم خونریزی کرده بود که دوباره بخیه زدن و بستن
وقتی چیزی پیدا نکردیم دیگه وقت رو تلف نکردم و بقیه کارو به چندتا از افرادم سپردم تا برگردیم عمارت
دیگه شب شده بود و من از صبح وقت نکردم با جیمین حرف بزنم
جلوی در عمارت ماشین ایستاد نگاهمو از پرونده تو دستم برداشتم و اخمی کردم
با پیاده شدن افرادم از ماشین های جلویی سمت سوک برگشتم که اونم با اخم زل زده بود به افراد پیاده
با صدای ترسیده و مضطرب بادیگارد جلویی بهش نگاه کردم انگار چیزی از بیسیم توی گوشش بهش گفتن
بادیگارد : قربان نگهبان های جلویی در کشته شدن
جین : چییییی
با سرعت از ماشین پیاده شدم با دو خودم رو به عمارت رسوندم
نه نه جیمین ؟ جیمین من چیزیش نمیشه نه
جین : کل عمارت رو بگردین سریع تر
کسی داخل نبود هیچی جزء سکوت و پوکهی اسلحه نبود
خدمتکار هارو پیدا کردن که تو یکی از اتاق ها قایم شده بودن
جین : جیمین کجاااااااااست ؟
خدمتکار: ق...قربان آ....اخرین بار تو اتاق مهمون بودن که با صدای اسلحه ،ر....رئیس رانگ رفتن پیششون و....ما ...هم مخفی شدیم
جین : به همه خبر بدیم آماده باشنپله هارو بالا رفتم ولی با دیدن رد خون لحظه نفسم رفتم و محکم از دیوار گرفتم
امکان نداره و جیمین من چیزیش نشده ، رانگ...اونا خوبن هر دوشون
سوک که تردید من رو دید خودش در رو باز کرد و وارد شد پشت سرش منم رفتم
اونجا نبودن فقط رد خون بود ...خون... خون ....
منی که عاشق ریختن خونم ولی الان با دیدن این خون چرا ترسیدم چرا؟
سوک : لعنتی بردنشون
چشمامو کوتاه بستم و نفس عمیقی کشیدم باید آروم باشم آره
نگاهمو دور تا دور اتاق چرخوندم چرا اینجا تزئین شده
سوک : رئيس!!
گیج به رانگ نگاه کردم که دستش به جایی اشاره کرد
سوک : بهتره جعبه ای که رو میز هست رو ببینید
اخمی کردم و با رسیدن به میز جعبه رو باز کردم و با دیدن محتويات داخلش متعجب سمت سوک برگشتم لبخند کوچیکش مهر تأیید رو داشت
سوک : مدت کوتاهی میشه که خبردار شدن ولی میخواستن تو سالگرد ازدواج تون این خبر رو بهتون بدن .... تبریک میگم رئیس .... همسرتون بارداره
لبخندی زدم ولی همون لبخند چند ثانیهای محو شد
سوک : باید دست به کار شیم احتمالا با اون وضع نمیتونن زیاد فشار رو تحمل کنن
منگ بودم مغزم خالی بود جیمین ، بچم ، برادرم تو خطرن نمیتونستم فکر کنم
پوچ بودم چه طور نتونستم ازشون محافظت کنمجین : چیکار کنیم ، خون روی زمین نگرانم میکنه ممکنه برای ....
سوک : منم نمی دونم رئیس ولی باید سریع پیدا شون کنیم
جین : مطمعنم کار خود حرومزادهشه پیداش میکنم و زنده زنده پوستش رو میکنم ...تقاص نزدیک شدن به خانوادم رو بدجور پس میدهجیمین ویو
چشمام سنگینی میکرد و صدای چکه چکه کردن چیزی رو اعصابم بود و اذیتم میکرد
چشمام رو به زور باز کردم تار بود با چند بار پلک زدن دیدم بهتر شد
دستمو با یه زنجیر بسته بودن با آنالیز کردن این که چه اتفاقی افتاده ترسیده دست آزادم روی شکمم گذاشتم
رانگ: ج...جیمین
با صدایی اون تو فاصله نزدیکی از جا پریدم
جیمین : رانگ ؟
رانگ : چیزی ن...نیست نترس ب...باشه
نگاهم به دستش افتاد که روی پهلوش بود ، خون ریزی داشت
جیمین : تو خوب نیستی
رانگ : بر ع...عکس عالیم
نگاهی به شکمم کرد و لبخند خسته ای زد کمی خودش رو سمتم کشید و دستشو روی شکمم گذاشت
رانگ : اگه تو بترسی این فندق هم میترسه ب...باشه ، اون ه...همه چیز رو حس میکنه
جیمین : باشه تو که اینجایی نمی ترسم
دستشو رو سرم کشید
رانگ : همینه ت...ترس نداره که جین هیونگ و سوک میان ن....نجا...نجاتمون میدن
جیمین : آره میان
رانگ : فقط تا اون موقع اصلا نزار از وجود این فندق کوچولو خبر دار بشن فهمیدی
ترسیده سرمو تند تند تکون دادم
رانگ : اگه بفهمن ممکنه بخوان ب...بلایی سرت بیارن هی..هیچ کس نمی خواد ه...هیونگ وارثی داشته ب....باشه فهمیدی
جیمین: فهمیدم فهمیدم، نمیزارم
رانگ : وقتی کسی اومد اصلا دستت رو شکمت نزار تا شک نکنن و آاااخ
جیمین : چیشد خوبی ؟ رانگ
چهرش تو هم بود ولی لبخند زد میدونم درد داره ولی نمیخواد من بترسم
رانگ : چ...چیزی نیست فقط به چیزایی که میگم خوب گوش کنن
با صدای قدم هایی سری خم شد و تو گوشم شروع کرد به حرف زدن و با باز شدن در خودش رو عقب کشید و آروم زمزمه کرد
رانگ : فهمیدی؟
سری تکون دادم که در کاملا باز شد چند نفر آدم سیاه پوش اومدن تو
رکس : به به میبینم که هر دوتون بیدار شدین ، رانگ چه قدر خوش تیپ تر شدی هوووم البته خوشگل تر
رانگ : خفه شو
خنده بلندی کرد و سمت من چرخید
رکس : و کیم جیمین ....هوم خوبه خوبه ، کیم برای خودش تیکه عالی پیداکرده نه رانگ
نزدیکم شد و تو یه حرکت از موهام گرفت و کشید که از ترس جیغ بلندی کشیدم میخواستم دستمو رو شکمم بزارم تا اگه بخواد کاری کنه بچم آسیب نبینه ولی رانگ گفته به هیچ عنوان اینکارو انجام ندم
چشمای لرزونم بستم که باعث ریخت اشکام شد
رکس : قراره خیلی خوش بگذره
سرمو با شدت ول کرد
اشاره ای بهم کرد و با لحن بی تفاوتی لب زد
رکس : این به دردمون میخوره میتونیم باهاش کیم رو تهدید کنیم اما چرا باید به خاطر همسر اجباریش کاری کنه ....ولی خب.... حداقل به خاطر اعتبارش که شده حاضره معامله کنه
آریان : درسته قربان
رانگ : سرت به تنت زیادی کرده رکس
رکس : اووووه شاید
کنار رانگ زانو زد تو یه حرکت اسلحه تو دستش رو رو زخم رانگ فشار داد که صدای داد رانگ بلند شد
چشمام رو بستم و با تمام توانم جیغ زدم تا ولش کنه ولی بدون توجه به تقلا هام و جیغ هام به کارش ادامه میداد وقتی بیحالی رانگ رو دید ازش فاصله گرفت
رکس : دلم میخواد بدونم وقتی کیم و جوکر بفهمن شماها پیش منید چیکار میکنید هر دو رو خوب میشناسم ولی فک نکنم کیم بخواد زیاد برای داشتن همسرش کاری کنه تاجایی که میدونم رابطه خوبی ندارین
چشمام رو بستم درست ، جین هیچ وقت اجازه نداد رابطه عالیمون رو جزء افراد مورد اعتمادش کس دیگه ای ببینه و بفهمه
همیشه میگفت این خطرناکه و ممکن دشمناش من رو نقطه ضعفش بدونن و بلایی سرم بیارن
رکس: ولی تو رانگ ... خوب از علاقه جوکر بهت خبر دارم نظرت چه یه بازی باهم بکنیم
رو صورتش خم شد فکش رو تو دستش گرفت
رکس : هووووم زیبایی رانگ این لب ها کارایی زیادی میتونه داشته باشه و همین طور اون پایین ....
رانگ که از چیزایی که میشنید عصبی شده بود کله محکمی به اون مرد زد که با شدت عقب رفت و دستش رو روی بینی خونیش گذاشت و پوزخندی زد و لگد پر قدرتی به شکمش زد
جیمین: ...هققق ....رااااانگ
رکس : خفشو عوضی
با سوزش یه طرف صورتم برای لحظهای نفسم رفت انگار اکسیژنی برای تنفس وجود نداشت دستش اونقدر سنگین بود که سرگیجه گرفتم
باصدای ضعیف رانگ که داد میزد به خودم اومد و نفس کشیدم
رانگ : ولللللللش کن رومزاده ... هرکاری...می ... میخوای با من بکن....اونو ....ولش کن
ازم فاصله گرفت گرفت و سمت مرد کناریش رفت اونقدر ترسیده بودم که به سرعت خودم رو سمت تنها ترین پنهاه گاهم کشید و دستشو گرفتم
با چیزی شبیه به شلاق سمتمون اومد
رانگ : ج...جیمین برو عقب
جیمین: نه نهههه
رکس : آخی کوچولومون ترسیده .... اگه نمیخوای تو هم آسیب ببینه بهتره به حرفش گوش کنی
رانگ : بروووو عقب جیمین
با داد رانگ ترسیدم ولی تکون نخوردم و بیشتر بهش چسبیدم که دم گوشم به سریعتربن حالت ممکن زمزه کرد
رانگ : به خاطر اون کوچولو
و ازم فاصله گرفت و دوباره با صدای بلندی گفت برم عقب
آروم خودم رو عقب کشیدم و گوشه دیوار تو خودم جمع شدم
با صدای شلاق و داد رانگ چشمامو بستم و دستامو رو گوشام گذاشتم
آروم باش جیمین آروم باش الان وقتش نیست که بترسی و بچه بشی لطفااااا
نفس های عمیقی میکشیدم و طبق گفته های دکتر تا ۵۰ میشموردم و دوباره از اول
با قطع شدن صدا چشمام رو به آروم باز کردم که با چشمای بسته رانگ روبه رو شدم
نفهمیدم که چشمام پر و خالی شدم فقط دیدن رانگ تو اون حال باعث میشد نفسم بند بیاد
رکس: انقدر زار نزن ، سهم تو روهم اون به جون خرید
با همون شلاقی که رو زمین میکشید سمت من اومد
رکس : ولی حیف میشه تو تجربش نکنی نه؟!
نفهمیدم اصلا چی شد فقط ضربه دردناکی روی پاهام رو حس کردم
شلاق رو محکم کنارم پرت کرد به خاطره گریه نفسم بالا نمی اومد
کنارم زانو زد که خودم رو به زور به دیوار چسبوندم که خنده کوتاهی کردم
رکس : چه طور بود ؟ دوست داشتی ؟
پوزخندی زد بلند شد و همون طور که سمت در میرفت به کناریش گفت
رکس : یه نگاه به زخمش بکنید نمیخوام بمیره یه مردش به دردم نمیخوره فقط باعث میشه جوکر غیر قابل کنترل بشه
آریان : بله قربان
با بیرون رفتنش ، یکی با جعبه ای اومد تو و جعبه رو کنارم پرت کرد و رفت
نفس عمیقی کشیدم باید خودم انجامش بدم وگرنه از خون ریزی ممکنه بمیره
ولی تاحالا تنها انجامش ندادم همیشه دستیاری پیشم ولی بخیه یا عمل نیست که بترسم نه
جیمین : اوف جیمین بیخیال فقط پانسمانه آره آفرین همینه
دستمو رو پام کشیدم جای شلاق گِز گِز میکرد و می سوخت درد یه ضربه انقدر زیاده
یعنی رنگ چه قدر دردش اومده
بینیمو بالا کشیدم و مشغول شدم
YOU ARE READING
* فرشته*
Romanceچی میشه اگه مافیای ترسناک قصه ما دل به همسر اجبارییش که ازش متنفر بود و اون رو عامل بدبختی هاش می دونست ببنده جوری که که با نبود اون اکسیژنی برای تنفس نداشته باشه کاپل:جینمین تاریخ شروع 1402/3/27 مینی فیک چند پارتی (نهایتن ۱۰ پارت) خشن ، مافیایی...