part 5

1.2K 124 17
                                    


رسیدیم به عمارت جانگ، خواستم پیاده شم که با صدای جین برگشتم
جین: اونجا از کنارم جُم نمی خوری اگه ازت سوال پرسیده بشه یا کوتاه جواب میدی یا کلا چیزی نمیگی البته کسی جرعت نداره نزدیکمون شه فهمیدی
سرمو تکون دادم که اخماش رو تو هم کشید
جین: از کلمااااات استفاده کنننن
جیمین:بله فهمیدم
جین:خوبه پیاده شو

داخل عمارت پر بود از آدمای کله گنده که همشون ترسناک بودن منم کنار جین بودم و بهش چسبیده بودم

جین با چند نفر حرف می زد در مورد معامله، اسلحه و کلی چیزای دیگه همون طور که مشغول حرف زدن بودن کسی نزدیکمون شد و گفت
مینها:آقایون، آقای جانگ منتظرتون هستن
همشون از سر میز بلند شدن و رفتن که جین کنار گوشم گفت

جین:همين جا میشینی و تکون هم نمی خوری چیزی هم برای خوردن بر نمی داری چند دیقه دیگه بر می گردم
جیمین:ب...باشه میشه فقط زود برگردی
سرش رو تکون داد و رفت

بیشتر از نیم ساعت بود که رفته بود احساس بدی داشتم مخصوصا به خاطر اون مردی که یه جوری نگاهم می کرد جوری که انگار لختم، معذب تکونی خوردم دعا دعا می کردم جین زود تر برگرده

با نزدید شدن فردی سرمو بالا بردم که همون مرد رو دیدم آب دهنم رو قوت دادم که نزدیک تر اومد

مانگ:هوووم کوچولو تو اینجا چیکار می کنی ؟!
چیزی نگفتم و نگاهش کردم ترسیده بودم

مانگ : هرزه کیی هستی؟هوووم؟ زیر خواب هر کی که باشی بیا پیش خودم دوبرابر خرجت میکنم بیبی

دستشُ رو رونم گذاشت و فشاری وارد کرد و گفت

مانگ:حتی با دیدنت تو لباس هم سفت شدم چه برسه به اینکه زیرم باشی بی...

با پرت شدن اون مرد به زمین بیشتر تو خودم جمع شدم کسی روی مرد افتاد و شروع به کتک زدنش کرد سرمو بالا آوردم و نگاهشون کردم که دیدم اون فرد جین بود بادیدنش بغزم ترکید با گریه صداش زدم

جیمین:هق... ج...جین

با شنیدن صدام سرش رو به طرف گرفت چشمای به خون نشستش و ترسناکش تو یه ثانیه عوض شد

مرد ول کرد و طرفم اومد و براید بغلم کرد از عمارت بیرون رفت سرمو تو گردنش بردم و از ته دلم گریه کردم آروم سرمو بوسید کنار گوشم زمزمه کرد

جین:شششش آروم باش بیبی انجل همه چی خوبه کسی نمی تونه کاری باهات بکنه

با زمزه هاش آروم شدم و با گریه گفتم

جیمین:..هق..اون بهم گفت ..هقق...هرزه...هقق... من هرزه نیستم ...هققققق..هقق..
جین:زبونش رو از حلقش بیرون میکشم می کشم
نفس عمیقی کشید و گفت
جین :تو پاک ترین آدمی هستی که دیدم الان چشمات رو به ببند و بخواب الان میریم خونه خوووب من پیشتم
با نوازش هاش خمار شده بودم خواست منو بزاره رو صندلی که با خواب آلودگی گفتم
جیمین: ولم ن..نکن
جین:باشه به راننده میگم بیاد





* فرشته*Where stories live. Discover now