part 24

635 83 63
                                    

ویو جین

وقتی وِر وِر کردنش زیاد شد یه گلوله‌ تو سرش خالی کردم و اسلحه‌ام رو کمرم گذاشتم
با گرفتن دستمالی ، خونی که روی صورتم ریخته بود رو پاک کردم
جین : این عوضی رو جمع کنید از اینجا ... سوک رو خبر کنید
یوهان : بله رئیس
چند دیقه طول نکشید که سر و کلش پیدا شد
سوک : منو صدا کردی رئیس
جین : پیدا کردی ؟
سوک : یه اکیپ فرستادم مکزیک و یه اکیپ هم آمریکا فعلا خبری نیست
جین : اگه پیدا نشه میدونی که کشته میشیم
سوک : درسته اما من واقعا دلم نمیخواد بمیرم تازه دارم رنگ خوشبختی رو میبینم
جین : چه میشه کرد این سرنوشته
با صدای زنگ آهی کشیدمو جواب دادم
رانگ : هیونگ ترو خدا برس داره منو میکشهههههههه واااای جیمینننننننننن
با قطع شدن تماس سمت ماشین پا تند کردم
جین : بدو سوک باید برسیم خونه



با وارد شدنمون به عمارت رانگ به سرعت سمتمون دویید و خودش رو پشت سوک مخفی کرد
رانگ : وحشی شده هیونگ نرو پیشش
آهی کشیدم قبل اینکه چیزی بگم صدای دادی بلند شد
جیمین : سوووووکجین
جین : جانم عزیزم
با نزدیک شدنش بهم دستامو مشت کردم تا نپرم روش و محکم لپ های گردش رو گاز نگیرم
با دیدن خیسی چشماش اخمی کردم
جیمین : جین !
کمکش کردم تا رو مبل بشینه و پاهای ورم کردش  روی میز گذاشتم
جین : چیشده نفسم ؟
جیمین : دیگه هیچی تنم نمیشه هققققق
نفس عمیقی کشیدم و با بغل کردن سرش دستمو رو شکم گردش گذاشتم
بحث جدیدی نبود این روزا مشکلمون همین بود
جین : پسر کوچولومون که بیاد اون وقت میتونی هر چی دوست داشتی بپوشی
هیچی نمیگفت فقط گریه میکرد
زیادی حساس شده بود و برای هر چیزی مدام گریه میکرد و این موضوع بدجور اذیتم می‌کرد من تحمل دیدن اشکاش رو ندارم
سوک : رئيس رسیدن
جین : آاااح بالاخره ... بگو سریع آماده کنن بیارن

آجوما با یه بشقاب پر از دراگون فروت ( یک نوع میوه ) اومد و رو میز گذاشت
بی توجه به میوه شکمش رو نوازش میکرد
جین : نمیخوری
جیمین : نه ... دیگه دوست ندارم
با چشمای گرد بهش خیره شدم کم مونده بود بزنم زیر گریه
جین : یعنی چی ؟ تو که دیروز پوستم رو کندی چون نتوستم پیدا کنم منم جت فرستادم تا از خود مکزیک بیارن برات
انگار که کار وحشتناکی کرده باشم با چونه لرزون بهم خیره شد و لب زد
جیمین : مگه من خواستم بچت خواست ، الان داری سرم منت میزاری ... دیگه منو نمیخوای ؟ چاق شدم برا همین نهههههه
وای نه ... دوباره نه
جین : ترو خدا گریه نکن
جلوش زانو زدم دست های قشنگش رو تو دستم گرفتم
جین : پسرک من چی میخواد تا دیگه گریه نکنه هوم ؟
تو دو ثانیه مودش عوض شد
جیمین :آممممم ترشک میخوام اونم خیلی زیا .... آاااخ ...‌آخ
دستش رو شکمش گذاشت که تک خنده زدم و منم دستمو رو دستش گذاشتم
جین : پسر بد همسر منو اذیت نکن
جیمین : خیلی محکم لگد زد
محکم گونش رو بوسیدم
براید بغلش کردم و با گفتن اینکه فقط به اندازه یک قاشق ترشک بیارن وارد اتاق شدم
برای راحتیش یکی از اتاق های پایین رو آماده کردم‌ تا رفت و آمادش آسون تر بشه و اگه چیزی هم خواست یا کسی رو صدا کرد زود تر بیان پیشش



* فرشته*حيث تعيش القصص. اكتشف الآن