جیمین ویو
حالم گرفته بود فک میکردم وقتی بیدار میشم جین کنارمه ولی نبود هووووفی کشیدم و بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه که سریع سر خدمتکار کنارم اومد
سر خدمتکار: بفرمایین قربان امری داشتین
سرمو تکون دادم نشستم رو صندلی سرم و گذاشتم رو میز
جیمین: هووم گشنمه، بوی چیه ؟ چی میپزین؟
سر خدمتکار : پیراشکی گوشت پختیم قربان الان براتون میارمبا دیدن بشقاب آب دهنم راه افتاد نفهمیدم چه طوری خوردم و لیوان نوشابه روهم سر کشیدم دستمو رو شکمم گذاشتم
جیمین:آح گشنم بوداااا
بلند شدم به نشونه احترام یکم خم شدم
جیمین:ممنون از همه خیلی خوش مزه بود
سر خدمتکار: اوه قربان این چه کاری وضیفمون بود
جیمین:آم راستی جین کجاست؟؟
سر خدمتکار: قربان ایشون صبح زود رفتن
باشه ای گفتم و سمت اتاقم رفتمنزدیک اتاقم بودم که چشمم به در نیمه بازش اتاق جین افتاد خوب اگه یه نگاهی کنگ که نمی فهمه که
در روباز کردمُ داخل رفتم واااه چه قدر بزرگه
از رنگ های قهوهای و سیاه استفاده شده زیباست یکم گشتم و سمت میز رفتم ، پر از کاغذ بود کنارش هم چند تا قاب عکس بود برداشتم و نگاهش کردم یه زن و مرد و به پسر بچه بود فک کنم کنن خودش و مامان باباشه ولی چه قدر بچگی کیوت بوده خنده کوچیکی کردم و رو میز گذاشتم خواستم دستم رو بکشم که خوردم به لیوان آب روی میز، ریخت رو برگه ها، ترسیده عقب رفتم همون طور به میز خیره شدم که با صدایی که زیر گوشم شنیدم ترسیده فاصله گرفتمجین:تو اینجا چی کار می کنی؟
بدون هیچ حرفی فقط نگاهش کردم جلو تر اومدکه چشمش به میز و کاغذها افتاد
جین :تو چی کار کردیسریع طرف میز رفتُ برگه ها رو برداشت ولی اونقدر خیس بود که با برداشتنش پاره شد که با عصبانیت پرت کرد رو زمین
اومد طرفم و محکم از بازوم گرفت و تکون داد دردم گرفته بودجین: تو چه غلتی کردی هااااااان، میدونی اون برگه ها چه قدر مهم بووووودن
جیمین :معذرت می خوام از عَمند نبود فقط کنجکاو شدم که ات..اتاقت رو ببینم
سرش رو نزدیکم آورد و گفت
جین:بهونه خوبی واسه کارت نیست ولی می دونی من بلدم پسرای بد رو تنبیه کنمولم کردُ رو تخت نشست روی رونش زد
جین: به پشت رو پام دراز بکش
جیمین:م..میخوای چی کار ک...کنی؟
جین:زود باش وگرنه تنبیه رو دوبرابر میکنمبا لحن آرومی میگفت ولی خیلی ترسناک بود
کنارش رفتم و ایستادم میترسیدم که نزدیک تر از این بشم که از بازوم گرفت و رو پاش دراز کشم کرد دستش رو روشلوارم گذاشت و پایین کشید با کارش سریع خواستم بلند شم که محکم گرفتَتَم و گفتجین:تکون بخوری بد تر از اینارو سرت میارم
شلوارم رو از پام پایین کشید و پنتیم رو هم در آورد و آروم باسنم رو لمس کرد می ترسیدم نمی دونستم می خواد چی کار کنه که با سوزش شدی که رو لپ باسنم حس کردم جیغ کشدیم
YOU ARE READING
* فرشته*
Romanceچی میشه اگه مافیای ترسناک قصه ما دل به همسر اجبارییش که ازش متنفر بود و اون رو عامل بدبختی هاش می دونست ببنده جوری که که با نبود اون اکسیژنی برای تنفس نداشته باشه کاپل:جینمین تاریخ شروع 1402/3/27 مینی فیک چند پارتی (نهایتن ۱۰ پارت) خشن ، مافیایی...