part 1

2.1K 195 23
                                    

جین ویو

جین :پدر شما می فهمین چی می گین، ازم می خواین با یه پسر ازدواج کنم
کیم‌بزرگ : دقیقا همین طوره، مگه گرایشت بایسکشوال نیست پس قرار نیست بهت سخت بگذره ، در ضمن کاری که گفتم رو کردی اون هرزه رو فرستادی بره یا نه
جین:بله پدر قرار نیست دیگه برگرده بهتون اطمینان میدم
کیم بزرگ :خوبه
جین : ولی پدر من نمی خوام با اون پسر...
با داد بلند پدرش سکوت کرد و با سری پایین افتاده به پدرش گوش داد
کیم بزرگ :دیگه حرفی نباشه آخر این هفته عروسیتونه و قراره با پسر پارک ازدواج کنی
دیگه می تونی بری
جین :بله پدر

اومدم بیرون و در بستم دلم می خواد بزنم یکی رو لح کنم ، مغزم داره سوت میکشه به خاطره یه اَلف بچه سویونا رو فرستادم بره این دیگه چه وضعشه

رانگ :قربان چی شده

باصدای رانگ به خودم اومدم هوفی کشیدم

جین :هیچی فقط قراره ازدواج کنم
رانگ :چیییییییی ؟ با کیییییی
جین: آروم باش چته داد میزنی ، با پسر پارک
رانگ : اوووووه از قیافت معلومه که اصلا دلت نمی خواد این کارو انجام بدی ، اون پسره قبول کرده ؟
جین :معلومه که دلم نمی خواد و آره قبول کرده
رانگ : و تو نمی خوای کاری کنی؟
جین: میدونی رانگ قراره کاری کنم که خودش پا به فرار بزاره بلای جونش میشم تقصیر اون بود که الان از سویونا جدا شدم ازش متنفرم پسره عوضی ، ولی به خاطر پدر نمی تونم مخالف ازدواج باشم ولی اگه اون پسر خودش بره تقسیر من نیست
رانگ :می خوای چی کار کنی ؟
جین : خودت می فهمی







جیمین ویو

جیمین :قراره چی بشه چه طور می تونم باکسی که حتی نمی‌شناسم ازدواج کنم
همون طور که کنار ساحل نشسته بودم به حرف های بابا فک میکردم آروم برای سگ کوچولویی که کنارم نشسته بود زمزمه کردم
جیمین‌ :چه طوری؟ یعنی آپا یه مافیاست!!! اون آدما رو میکشه مثل تو فیلم ها شکنجه هم میکنه ؟؟ولی اون گفت از این کارا نمی کنه یعنی راست گفته....

جیمین:می دونی من قراره با بزرگ ترین مافیا ازدواج کنم می دونی دستیار آپا به هم گفته اون آدم خطرناکی و باید مواظب رفتارم باشم
ولی من میترسم
من حتی نمی تونم با پدرم مخالفت کنم من نمی خوام همسر یه مافیا بشم
هعی سگ کوچولو اگه آدم بدی باشه چی آاااح خدای من دیگه دارم دیونه میشم
ولی با فکری کا زد به سرم وحشت زده بلند شدم
اگه پیش اون مرد به حالت تیتلیم برم چی ؟ اگه مسخره ام کنه چی؟ وااااای بدبخت شدم

اوووووف آپا گفته باید برم پیش آقای کیم قراره برام لباس انتخاب کنه ولی نفهمیدم چرا باید اون انتخاب کنه مگه قرار نیست من بپوشم اوووووف باید یه سر هم گالری بزنم
راه افتادم سمت اون مزون لباس تا دیر نکنم




یک هفته بعد ، روز عروسی


جین ویو

قراره با کسی ازدواج کنم که حتی ندیدمش یعنی سعی هم نکردم ببینم واسم مهم هم نیست مطمعنم یه پسر بیریخته

* فرشته*Место, где живут истории. Откройте их для себя