part 21

1.2K 115 28
                                    

جیمین ویو




در اتاق محکم بستم و هر چی تو دستم بود رو روی زمین انداختم
گوشیم رو از تو جیبم بیرون آوردم و دوباره به جین زنگ زدم
جیمین:اگه دوباره بَرنَداری قسم می خورم خودم میکشمت کیم سوکجییییییین
ابن بار به جای بوق های پشت سرهم زنه رو مخ به حرف اومد که خاموشه
گوشی رو محکم کوبیدم به آیینه که تیکه هاش رو زمین پخش شد
با حس اینکه دارم بالا میارم با دو خودم رو به دستشویی رسوندم و هر چی خورده بودم و نخورده بودم رو بالا آوردم

دست و صورتم رو شستم و بیرون رفتم دستمو رو شکمم گذاشتم
جیمین: آح لطفا بسه دیگه
با باز شدن یه دفعه ای درُ ورود چند تا از خدمه و آجوما سرمو بالا گرفتم
آجوما : قربان خوبید اتفاقی افتاد
سرفه کوتاهی کردم
جیمین: بله خوبم چیزی نیست فقط لطفا اونو رو جمع کنید
با اشاره آجوما شروع کردن به مرتب کردن و تمیز کردن اتاق و تیکه های شکسته آیینه

آجوما: چیزی لازم دارین ؟
جیمین: آاام از کیک شکلاتی که صبح درست کرده بودین مونده ؟
آجوما : بله قربان براتون بیارم ؟!
جیمین : آره هر چی مونده بیار  با شیر کاکائو
بعد بله گفتن تعظيمی کرد و رفت

با حرص مشغول خوردن بودم
جیمین: منِ خوش خیال رو باش می خواستم براش بهترین کارم رو بدم
آخرین لیوان شیر کاکائو رو سر کشید
جیمین: اصلا همون رو میکوبم تو سرش به جهنم که چند روز واسش وقت گذاشتم 
یه قاچ از کیک رو برداشتم و رفتم تو بالکن تا هوای خنک یکم حالم رو بهتر کنه
دستمو رو شکمم کشیدم و بی اختیار لبخندی زدم ولی با یادآوری جین لبخندم رو جمع کردم و گاز بزرگی به کیک تو دستم زدم




با بسته شدن در عمارت سریع زیر پتو خزیدم و چشمامو بستم و بالشت کناریم رو سفت بغل کردم
با بالا پایین شدن تخت فهمیدم رو تخته اما اصلا به روی خودم نیاوردم
دستشو دورم حلقه کرد سرش کنار گردنم گذاشت و آروم لب زد
جین: معذرت می خوام کوچولوی من
جوابش رو ندادم
جین : می دونم قول دادم میام ولی یه مشکلی پیش اومد نتوستم
بغض بدی تو گلوم بود دلم می خواست پاشم موهامو بکشم و زار زار گریه کنم
جین: میدونم بیداری بیبی ، ببخشید یادم بود ولی اونقدر درگیر شدم که نتونستم وقتی هم خواستم بیام متوجه شدم شبه و خیلی وقته نمایشگاهت تموم شده
دستشو روی موهام کشید
جین: نمی خوای بهم نگاه کنی
جیمین: نه
جین: یعنی نمی خوای باهام حرف بزنی؟
جیمین: نه
جین: ولی الان که حرف زدی
بعد حرفش ریز ریز خندید اخمامو تو هم کشیدم
داشت عصبیم می‌کرد اونم بدجور
نفس عمیقی کشیدم و سرمو جابه جا کردم تا دستشو برداره ولی برنداشت
جیمین: هوووف بکش کنار
جین: نمی خوام
جیمین: رئيس کیم به اندازه کافی اعصابم رو خورد کردی بیشتر از این عصبیم نکن بکش کنار بخوابم
دستشو رو گردنم کشید
جین: آخ جوجه من عصبی شده هوم ؟
دستشو پس زدم و هلش دادم که هیسی کشید
سری سمتش چرخیدم که با چهره تو همش مواجه شدم نکن بد حلش دادم
جیمین: ج...جینی خوبی ؟
لبخندی زد و گونم رو نوازش کرد
جین: هیچی بیبی چیزی نیست
جیمین: مطمعنی ؟
جین: اهوم
نگاهی به چهره مطمئنش کردم و سری تکون دادم ولی با دیدن یه پیرهن دیگه تو تنش یه لحظه قلبم لرزید
این پیرهنی نبود که من صبح بهش دادم بپوشه
جیمین: چیزیت شده ؟
جین: چی؟
جیمین: زخمی شدی نه ، واسه همین نیومدی؟
جین: نه بیب چی میگی
جیمین: پیرهنت رو در بیار
با لبخند چشمکی بهم زد
جین: نکنه دلت برام تنگ شده
با جدیدیت نگاهش کردم دستمو سمت دکمه هاش بردم
جیمین: من باهات شوخی دادم درش بیار
بی‌میل و با تعلل درش آورد که با دیدن باند دور دستش دنیا روی سرم خراب شد
دستمو آروم رو زخمش کشید
جیمین: درد داره ؟
جین: معلومه که نه ، یه چیز سطحیِ چیزی نیست
جیمین: د...دردت اومد؟
جین: عزیزم ؟؟؟؟
جیمین: چ...چرا م...واظب خودت ‌...هق... نبودی هاااااا
جین: مینی خوشگلم چرا گریه میکنی من که اینجام، خوبه خوبم
بغلم کرد و موهامو بوسید
پشت سرهم میگفت خوبه و چیزیش نیست ولی من فقط چشمم به زخمش بود میتونستم دردی که کشید رو تا مغز و استخونم حس کنم حتی درجه سوزشش رو
نمی تونستم جلوی گریم رو بگیرم من از دستش عصبی بودم چون نیومده بود نمایشگاهم در حالی که اون داشت زجر میکشید ، زخمی بود
هق هق هام دست خودم نبود
جیمین: اگ...هق...اگه چیزیت میشد م...من چیکار میکردم...هق....چرا مواظب خودت نیستی ...هققققق....چرااا
جین: عزیزم بیبی باشه ببخشید دیگه گریه نکن کوچولوی من ببین دیگه خوبم باشه ، نگام کن
سرمو از رو سینش برداشتمُ نگاش کرد اشکامو پاک کرد پیشونیم رو بوسید
خواست پیرهنش رو بپوشه که نزاشتم
تلفن اتاق رو  برداشتم رانگ رو گرفتم
رانگ : بله
جیمین : رانگ منم جیمین، سریع به دکتر بگو بیاد اینجا تا ۱۰ دیقه دیگه باید برسه فهمیدی
رانگ: متوجه شدم

* فرشته*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora