part 10

990 100 12
                                    

جین ویو

خیلی سیعی کردم به کیوت بازیاش نخندم ولی نمی تونستم بیخیالش بشم و برم پس خیلی ریز بهش چشمک زدم و سوار ماشین شدم رانگ هم جلو نشست
جین:حرکت کن
راننده :بله رئیس
جین: چه اتفاقی افتاده رانگ
رانگ : دقیقا نمی دونم رئیس ولی گفتن یکی رفته کازینو و خواسته شما رو ببینه وقتی گفتن نمی تونه همه جا رو بهم ریخته
جین:سریع تر برون

.
.
.

مشت محکمی تو صورت مدیر زدم که افتاد
رو به بقیه محافظ ها کردم
جین: شما هاااااا این جا چه غلطی می کردین هااان من شما بی عرضه ها رو برای چی اینجا گذاشتم
محافظ :قربان ما نفهمیدیم چی شد یه خانم بود اومد تو ولی یه دفعه شروع به داد و بیداد کرد قربان
اخمی کردم
جین:یه زن؟؟؟
محافظ: بله قربان
کی ممکنه باشه و به چه جرعتی اومده اینجا آخه
رانگ :تا حالا اومده بود اینجا
محافظ :فک نکنم قربان
مدیر یانگ:قر... قربان راستش اگه اشتباه نکنم اون زن رو قبلا با شما دیدم
با حرفش یه لحظه یاد سویونا افتادم لعنتی امکان نداره که اون باشه ولی من جز اون با کسی دیگه ای نیومدم اینجا
رانگ :چیزی نگفت ؟
محافظ: فقط گفت خودم میرم پیشش و رفت

خودش میاد اون جزء اینجا مگه جایی دیگه روهم میشناشه با یاد آوری چیزی چشمام چهار تا شد من اونو عمارت هم بردم
جین: لعنتی لعنتیییی
جین: رانگ بریم

سوار ماشین شدیم خودم پشت فرمون نشستم و رانگ کنارم
رانگ :رئيس ممکنه اون باشه
جین:ممکنه
رانگ: یعنی رفته عمارت
جین: اگه بره همه چیز به هم میخوره
دستمو به فرمون کوبیدم
جین:لعنتیییی امیدوارم اون نباشه اگه خودش باشه با دست های خودم میکشمشششش

.
.
.
.

جیمین ویو

موهام رو کامل خشک کردم و بدون این که کاریش کنم ولش کردم تا حالت دار بشه
جیمین:خووووب چی بپوشم
سمت اتاق لباس رفتم نگاهی به لباس ها کردم
جیمین: قراره بریم شهر بازی پس تیشرت سفید و شلوار سفید و یه پیراهن طرح داد خشگل برداشتم و پوشیدم و بعد بستن کمر چشمم به آویز گوشه کمد افتاد خوب با این لباس ها قشنگ میشه پس اونم برداشتم و به شلوارم وصل کردم چون یقه لباسم باز بودم پس سه تا گردنبند که به هم وصل بودن و گوشواره ستش انداختم و کفش هامم پوشیدم
جیمین:عالی شد فقط موند صورتم

موهام رو کامل خشک کردم و بدون این که کاریش کنم ولش کردم تا حالت دار بشه جیمین:خووووب چی بپوشمسمت اتاق لباس رفتم نگاهی به لباس ها کردم جیمین: قراره بریم شهر بازی پس تیشرت سفید و شلوار سفید و یه پیراهن طرح داد خشگل برداشتم و پوشیدم و بعد بستن کمر چش...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
* فرشته*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora