پارت "۴۱"

192 55 19
                                    

روفینا با محنت و تشویش مشغول خاموش کردن شمع های محراب بود
بعد از افشاگری های پاپ این اولین بار در تاریخ واتیکان بود که احدی برای عبادت به کلیسا نیومده بود و کلیسا در طی ۲۴ ساعت کامل گذشته ، خالیِ خالی از عبادت کننده شده
و این ترس عمیقی به دلش نشونده بود
قابل حدس بود که بعدِ پرده برداری از چنین رسوایی بزرگی مردم نسبت به روحانیون مذهبی بی اعتماد و ایمانشون نسبت به خادمان دین سست بشه ولی اون مرد با علم به همه ی این نتایج تصمیمش رو گرفته بود
چونکه هرچقدر هم دیر اما بالاخره فهمیده بود که این درست ترین کاری بود که میتونست انجامش بده
چرا که همیشه یه دروغ کوچیک ، دروغ های بزرگتر با خودش میاره و درنهایت انقدر همه چیز پوشالی میشه که دیگه به تدریج باور های واقعی خود شخص هم به دروغ تبدیل میشن.

_ روفی!

صدای بکهیون از فاصله ای نه چندان دور تو گوشش پیچید و بی درنگ نگاهش رو به عقب چرخوند..
بکهیون روی ویلچر بود و چانیول داشت به سمت اون جلوتر میبردش :

+ بکهیون پسرم..!

روفینا با هیجان نزدیک تر شد و نگاه نگرانش روی پای گچ گرفته شده ی بکهیون نشست
و البته چسب زخمی که روی پیشونیش بود :

+ چه اتفاقی برات افتاده پسر جون؟
اصلا تو کِی برگشتی...؟

_ م..من..من متاسفم
خیلی متاسفم روفینا!

بکهیون با شرمندگی گفت و سرشو پایین انداخت:

+ برای چی متاسفی؟

_ من به همتون شک کردم
به عشقی که همه این سالها بهم دادین
به همه محبت ها و حمایت هاتون شک کردم
اگه من بخاطر یه هویت کوفتی ، مثل دیوونه ها خودمو به آب و آتیش نزده بودم الان وضع هیچکدوممون این نبود!

+ پس همه چیو شنیدی..

روفینا با تلخندی گفت و مقابل پسرک روی پله ی محراب نشست :

+ تو تقصیری نداری پسرم..
اگه میذاشتیم واقعیت شخصیت اونی که باعث همه این اتفاقات شد همون لحظه فاش بشه هیچوقت هیچکدوممون این روزای تلخو زندگی نمی‌کردیم..
تو فقط دنبال رگ و  ریشه ت بودی
انقدر خودتو سرزنش نکن!

_ پاپا کجاست؟
میخوام ببینمشون..

+ اون الان توی زندانه..
الان دیگه شبه
باید تا فردا صبر کنی تا بتونی بری به ملاقاتش..

_ نمیتونم تا فردا صبر کنم
باید حتما همین الان ببینمشون
من یه معذرت خواهی خیلی بزرگ بهشون بدهکارم
هرچقدرم که مقصر نبوده باشم بخاطر این شرایط مسخره ای که براشون درست شده احساس گناه میکنم
باید هرچه زودتر باهاشون صحبت کنم
شاید اینطوری کمی از درد عذاب وجدانم کم بشه!

+ فکر نمی‌کنم الان بشه..

_ خواهش میکنم روفی
در مورد اینکه من کی ام با مأمورا صحبت کنین
مطمئنم اجازه میدن ببینمشون..

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Место, где живут истории. Откройте их для себя