🔞پارت"۲۶"🔞

502 78 61
                                    

🔞
.
.
‌.
+ آااخ!

بکهیون نالید..
لب هاشو از هم فاصله داده بود و زبون پسر بزرگترو توی دهنش کشونده بود
تمام تنش گر گرفته بود
انقدر احساس سبکی میکرد که انگار از روی زمین کنده شده بود
حس خواسته شدن ، عشق و دیوونگی
یعنی تا قبل از اون چقدر شجاع بود که میخواست خودشو از داشتن اون موجود دراز و بی پروا محروم کنه؟

انقدر توسط اون شیطان خوش بوسه اش بوسیده شده بود که دیگه لباشو حس نمیکرد
مثل یه جسم تسخیر شده دیوونه شده بود و وحشیانه زبونشو داخل دهن پسر بزرگتر فرو میکرد تا بیشتر و بیشتر مکیده بشه
این واقعا سخت بود که باور کنه خودشه که داره این حرکت هارو میزنه..اون پسر چه بلایی سرش آورده بود؟

چانیول بعد از دقایقی متوقف شد
و درحالی که جفتشون داشتن نفس نفس میزدن صورتشو تو دستاش قاب گرفت
بوسه ی ریزی به نوک بینی کوچیکش کاشت و با صدای بم شده ش که نیاز ، در رمنده ترین حالت خودش توش موج میزد آروم زمزمه کرد :

_ میدونم شاید این زیاده روی باشه..
ولی من الان میخوامت کوچولو.
همین الان میخوامت!

و بکهیون با زدن لبخند کمرنگی دستاشو دور گردنش حلقه کرد :

+ یادته قبل از سوار هواپیما شدن چی بهم گفتی؟
بهم گفتی هیچوقت..صد در صد اعتمادتو خرج هیچکس نکن
گفتی همیشه چند درصد احتمال خطا به بقیه بده
چان...من نمیدونم تو دقیقا کی هستی و یهو سر و کله ت از کجا پیدا شد وسط زندگیم
ولی اینو میدونم که من..صد در صد اعتمادمو بهت دادم
شاید این از نظر تو اشتباه باشه
شاید اصلا کاملا اشتباه باشه
ولی من انجامش دادم
چون قلبم اینو ازم میخواست
من..من بعد از بیست و پنج سال زندگی به فرمان این و اون..واسه اولین بار تو زندگیم کاری رو کردم که قلبم بهم فرمانشو میداد
نمیگم هیچوقت قرار نیست ازش پشیمون بشم
ولی الان قلبم داره بخاطر انجام دادنش لبخند میزنه و حتی..
حتی اگه قرار باشه این فقط یک بار تو عمرم اتفاق بیوفته
من با رضایت کامل انجامش میدم

چانیول دوباره بوسه ای به لب هاش زد ولی :

+ دیگه هیچوقت برای من کم حرف نشو

بغض دور گلوی پسر کوچیکترو حصار کشید :

+با سکوتت ازم انتقام نگیر..

و تشدید پیدا کرد :

+ میدونی چقدر تلاش میکردم جلوی گریه هامو بگیرم وقتی دیگه مثل قبل باهام حرف نمیزدی؟

و شکست :

+ اصلا میدونی قلبم داشت میمرد تا گوشام دوباره بشنون که داری کوچولو صدام میزنی؟

چانیول سر پسر کوچیکتر رو که از گریه درحال هق هق زدن بود تو آغوشش کشید
اون موجود سفت و سخت بالاخره داشت عشقشو به زبون می‌آورد و این بی شباهت به معجزه نبود

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Donde viven las historias. Descúbrelo ahora