پس از ساعتی ، چانیول که بالاخره یک اتاق توی یک هتل گیر آورده بود و تونسته بود به اندازه کافی استراحت بکنه
با برداشتن کتش از روی تخت ، رفت به سراغ عکس هایی که توی جیب کتش پنهان کرده بود تا پرده ی بعدی رو از راز هویت بکهیون برداره..
عکس ها به خاطر اینکه شب قبل توی جیب کتش زیر بارون کمی خیس شده بودن
مقداری چروکیده و به هم چسبیده بودن که باعث شد موقع جدا کردنشون از هم کمی از تصویر یکی از اون ها کنده بشه :_ اَااه..
گوه توش!
نمیتونم یه کاریو درست حسابی انجامش بدم.بازشون کرد و شروع به تماشاشون...
عکس های گروهی بود از کارکنان کلیسا که به نظر میرسید توی مناسبت های مختلف گرفته شده بودن
آدمایی که توی عکسا بودن احتمالا خیلی هاشون الان دیگه زنده نبودن
چون توی عکس تقریبا ۳۰ ساله میزدن و الان تقریبا ۳۰ سال دیگه از اون زمان میگذشت
پشت یکی از عکس ها نوشته ای بود :" گروه الهیات اعزام شده از طرف کشور کره جنوبی برای دوره خدمات مذهبی خواهران"
با خوندن این جمله چشمهای درشتش درشت تر شدن..
با عجله عکسو به رو برگردوند تا تصویرش رو ببینه اما متاسفانه دقیقا همون عکس بود که چند سانتی متری از روش کنده شده بود :_ ایشششششش...ریدم تو این زندگی!
چرا دقیقا باید همین عکس پاره میشد؟با به صدا در اومدن ویبره گوشیش بدون اینکه حتی به صفحه گوشیش نگاهی بکنه جواب داد :
_ چیه؟
بکهیون پشت خط بود :
+ ببینم بهت یاد ندادن سلام بدی؟
چیه دیگه چیه؟با شنیدن صدای بکهیون لبخند مجهولی به لب هاش نشست :
_ به تو که یاد دادن چرا نگفتیش کوچولو؟
+ انقد بهم نگو کوچولو!
نیشخندش پررنگ تر شد :
_ باشه کوچولو!
+ الان کجایی؟
و شیطنت های چانیولی که انگار تمومی نداشت :
_ دلت برام تنگ شده؟
+ ....
_ نکنه دلت بازم بوس میخواد روت نمیشه بگی؟
این جملات و این برخورد واقعا رو مخ بکهیون بود
اما چیزی که بیشتر رو مخش بود این بود که چرا با شنیدنشون تپش قلب میگرفت:+ تو واقعا خیلی بی نزاکتی..
چرا باید یه پسر دلش بخواد یه پسر دیگه بوسش کنه؟_ تو واقعا لبای خیلی بوسیدنی داری..
کسی تا حالا اینو بهت گفته بود؟تپش های قلبش مدام تند تر و تند تر میشدن
بزاقش رو قورت داد اما حرفی برای گفتن پیدا نکرد :_ اوه چی دارم میگم ؟
بعید میدونم قبل از من کس دیگه ای بوسیده باشتت که بخوادم به این نتیجه برسه.
ولی من اینو بهت میگم تا بدونی
لبات خیلی بوسیدنی ان کوچولو!+ پاسپورت میخوام!
میتونی کمکم کنی؟_ البته..ولی مجانی که نمیشه!
پس چی این وسط گیر من میاد؟+چقد میخوای بهت بدم؟
تک خنده ای کرد:
_ بیست دقیقه!🤣🤌🏻
با شیطنت گفت و بکهیون شوکه شد :
+ بیشعور منظور من پول بود!!!
داد زد و فورا تماسشو قطع کرد
و چانیولی که حسابی داشت از اذیت کردنش کیف میکرد با خنده های بلندش روی تختش پخش شد و عکس هایی رو که الان دیگه تقریبا به درد نخور شده بودن پرت کرد :_ ریدم تو این زندگی که همش نیاز به تلاش بیشتر داره.
دلمو خوش کرده بودم که میتونم با اون عکسا به جوابی برسم
ولی انگار مفت خوری به من نیومده باید بیشتر کونمو پاره کنم تا به نتیجه برسم
ملالی نیست این همه سال تلاش کردم این یکی هم روش
کونِ جهنم دیده را از آتش کبریت ترسی نیست
با اینم میسازیم..
هوووففففف!***
KAMU SEDANG MEMBACA
Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی
Romansa"بکهیون ، پسری نابیناست که از وقتی یادش میاد توی واتیکان ، دولت شهرِ خودمختارِ رُمِ ایتالیا ، تحت نظارت رهبران روحانی کاتولیک به عنوان یک کِشیش آینده تربیت شده و ...