چانیول پوزخندی از خشم زد و پشت بهش روی تختش نشست :
+ کدوم گناه؟
بکهیون تو این همه مدت درس خوندی ولی اصلا سعی کردی به جز خوندن کتابایی که بهت داده بودن از مغز خودتم کار بکشی؟_ منظورت چیه؟!
+ این همه آدم تو دنیا به نظرت از کجا اومدن؟
اگه همه ما از آدم و حوا به وجود اومدیم
بچه های اونا با کی ازدواج کردن که بقیه هم به وجود اومدن؟
میخوای من بهت بگم؟
با خواهر برادرای خودشون!بکهیون خشکش زد..!:
_ آره درسته..ممکنه دفعه اول که میشنویش یکمزیادی به نظرت چندش آور بیاد منم نمیگم کار پسندیده ایه ولی میخوام بهت بگم این چیزی که الان به قطع گناه بزرگیه اون زمان یه اتفاق کاملا عادی بود که خود همونی که الان اسم گناه روش گذاشته تشویق میکرد تا انجامش بدن..چرا؟چون هوس کرده بود تعداد آدمیزادای عزیزش بره بالا...!
_ بس کن چان این حرفا چیه میزنی..!
بکهیون بهت زده اما با تردید گفت و چانیول با چرخیدن به سمتش مجددا با نیشخندی ادامه داد :
+ نه گوش کن..گوش تا اگه بعد شنیدنِ همش بازم اعتقاداتت تغییری نکرد خیالت راحت باشه که تصمیم درستی گرفتی..
چانیول حالا روی دنده ی شیطانیش افتاده بود و بیشتر تمرکزش روی منحرف کردن بود تا تلاش برای توجیح کردن احساساتش اما..
شاید هم ندونسته داشت حرفای نسبتا درستی میزد :+ ببینم تا حالا به این فکر کردی که بعد از مرگِ یک جسم چه اتفاقی براش میوفته؟
فکر میکنی روح هم مثل جسم جنسیت داره؟
خیر نداره!
روح چیه حتی خود جسم هم بعد از پوسیدن زیر خاک دیگه قابل تشخیص نیست که زن بوده یا مرد..
پس چرا انقد جنسیت برای خدا مهمه؟!
بزار من بهت بگم؛ ادامه پیدا کردن نسل انسان!
که چی بشه؟تعداد عبادت کنندگانش بیشتر بشه!
اون براش فرقی نمیکنه اگه مردی توی قلبش عشقی نسبت به زنی که رو به روش نشسته احساس نمیکنه و در واقع یه مرد دیگه رو دوس داره..براش مهم نیست اگه از اون زن و مرد بچه ای به وجود اومد که معنی عشق رو نمیدونست و هیچوقت عشق رو تجربه نکرد اون حتی برای اون بچه هم که بزرگ شده میخواد که تحت هر شرایطی زن بگیره و بچه دار بشه تا شده فقط یک نفر دیگه به تعداد بنده هاش اضافه بشه..!!!
البته همچین مشخصم نیست این واقعا چیزی باشه که خود خدا میخواد نه بنده ی خدا!بکهیون دیگه داشت رد میداد..
گوشاش از شنیدن این جملات آژیر میکشیدن
و نفسش بند اومده بود :+ گفتی قانون طبیعت؟
طبیعت ازمون میخواد حتما بچه دار بشیم؟
بچه رو میخوام چیکار وقتی قرار نیست هیچ عشقی رو درک یا زندگی کنه؟
مگه چقدر واجبه که مجبور باشیم این عمل چندش آورو بدون عشق تحمل کنیم و تن به عملش بدیم؟
ESTÁS LEYENDO
Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی
Romance"بکهیون ، پسری نابیناست که از وقتی یادش میاد توی واتیکان ، دولت شهرِ خودمختارِ رُمِ ایتالیا ، تحت نظارت رهبران روحانی کاتولیک به عنوان یک کِشیش آینده تربیت شده و ...