_ با فشار دادن همین چهار تا دکمه میتونی به هرجهت که خواستی به حرکت دربیاریش..
+ نمیخوام یاد بگیرم چان..
تو کنارمی و تا وقتی که خوب بشم میتونی کمکم کنی برونمش..ویلچر برقی ؛ مازقامِتِ جدیدی که بکهیون گریبان گیرش شده بود
چانیول براش تهیه کرده بود چون بخاطر نابینا بودن بکهیون براش سخت بود که تا زمان بهبودی پاش از عصای زیربغلی استفاده کنه.._ من کنارتم کوچولوی لجباز من..
ولی مگه چه ایرادی داره یاد بگیری؟بکهیون نفس سنگین و ملال آوری از سینه به بیرون فرستاد و سرش رو پایین انداخت
بهانه گیری هاش اوج گرفته بود
ترس رفتن چانیول مثل تارعنکبوت هرلحظه به قلبش تور میبافت
و هرکاری میکرد نمیتونست مهارش کنه..چانیول گوشه لبش رو بالا داد و مقابل پسر کوچیکتر روی زانو هاش نشست :
_ پشمک؟
ولی اون بدون اینکه سرش رو بالا بیاره با صدای ضعیفی گفت :
+ اول عصا..الانم ویلچر..من برای تو دردسری بیش نیستم..
_ لازم باشه کولت هم میکنم..
تو شیرین ترین دردسر زندگی منی.+ تا کِی؟
چونه ش رو گرفت و سرش رو بالا آورد..
_ تا آخر عمر...
و بوسه ی نرمی به لبهاش کاشت
_ خودت بهم گفتی " تو چشمای منی"
مگه این وظیفه ی چشمای آدم نیست؟+ چان...
بکهیون آغوش کوچیکش رو برای مرد رو به روش باز کرد
قلبش از گرمای شدید عشق میجوشید
چانیول بلد بود چطوری رامش کنه
با حرف های خود بکهیون ، کیش و ماتش میکرد..+ بغلم کن..
بی درنگ آغوش منتظر پسر کوچیکتر رو با بدن تنومند خودش پر کرد :_ هیچوقت فکر نکن که برای من بار منفی ای..
من اگه امروز پشت به همه ی دنیا کردم همش برای توئه
تو مرکز همه ی احساسات، انگیزه و وجود منی
گذشته..حال..آینده..
ازل و ابد من حول محور تو میچرخه
هیچوقت بهت اجازه نمیدم خودتو اینطوری ببینی.× ببخشید آقا..
میشه لطفا هرچه زودتر اتاقو ترک کنین؟
داریم بیمار جدید میاریم.با اعلان پرستار از آغوش هم جدا شدن و چانیول ویلچرو به حرکت درآورد:
_ ببخشید خانوم..
و ممنونم..بخاطر همه زحماتی که برای بکهیون کشیدین!× خواهش میکنم..
همش انجام وظیفه بود
مراقب همدیگه باشین!دخترک با خوشرویی بدرقه شون کرد و اونا به مقصد فرودگاه از بیمارستان به راه افتادن :
+ راستی چان..یه چیزی میخواستم بهت بگم یادم رفت
_ چی عزیزم؟
+ وقتی رفته بودی سوئیت وسیله هامونو جمع کنی بیاری یه خانومی داشت دنبال تو میگشت..
چانیول متعجب شد :
_ یه خانوم؟کجا؟
+ من نتونستم ببینمش
فقط صداشو از توی اتاق شنیدم
مثل اینکه تو سالن داشت از پرستارا سراغ تو رو میگرفت ولی اونا بهش گفتن تو رفتینفهمیدنش محال بود
فکرش فورا سمت خواهرش رفت
ولی دلهاث چرا به جای زنگ زدن بهش رفته بود بیمارستان؟_ شاید اشتباه شنیدی..
من کسی رو ندارم بخواد دنبالم بگرده!دوس نداشت دوباره بهش دروغ بگه
ولی چون مدام میترسید دلهاث پیداش بشه و بکهیونو از بلایی که قرار بود به سر اون بیاد آگاه کنه ترجیح داد در مورد خواهرش بهش اطلاعات نده :+ نه چان من مطمئنم اون داشت دنبال شخص تو میگشت
حتی اسمتو هم کامل گفت به پرستاره..
حالا اگه تو نمیدونی اون کی بوده یه چیز دیگه
ولی من مطمئنم دنبال تو بود.._ بیخیال..اصلا مهم نیست.
حرف از بیخیالی میزد ولی فکرش شدیدا درگیر شده بود
اون دختر ، باز دیگه چی میخواست که اومده بود سراغش؟
گوشیشو از جیبش بیرون کشید و شماره ش رو گرفت :_ مخاطب دردسترس نمیباشد..
ولی با رو مخ ترین جمله دنیا مواجه شد
و نگرانیش ، دو چندان!" یعنی چی پس این دختر کجاست "
تو دلش گفت و دوباره باهاش تماس گرفت..
اما دوباره با همون جمله مواجه شد
تا زمانی که سوار هواپیما شدن و آنتنش رو از دست داد مدام تکرارش کرد اما متاسفانه نتیجه متفاوتی نگرفت..
قلبش آشوب بود
۱۱ ساعت تا واتیکان راه بود و اون حالا کمتر از ۱۸ ساعت وقت داشت
اون میدونست که پدرش چه موجود لجباز و یک دنده ایه پس مطمئن بود که هرگز از تصمیمی که گرفته برنمیگرده اما
ته دلش امیدوار بود که اگه دلهاث توی چنین لحظات حساسی دنبالش میگشته حتما راهی برای نجاتش پیدا کرده بوده و اومده بوده که باخبرش کنه
پس چرا باید دقیقا توی چنین وضعیت لعنتی غیبش میزد و از دسترس خارج میشد ؟!
چاره دیگه ای نداشت حالا تنها راهش فقط و فقط صبر کردن بود
بکهیون بخاطر مصرف مسکن هایی که دکتر براش تجویز کرده بود تمام راه رو یا خواب بود یا منگ میزد
و همین باعث شده بود کل اون یازده ساعت هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشه
اون با خیال راحت به چانیول تکیه داده بود و با تمام وجودش احساس امنیت میکرد
غافل از اینکه همونی که داشت بهش حس امن ترین نقطه جهان رو میداد ، حالا نقطه ای آشفته تر از اون تو کل جهان وجود نداشت
زمان براش به شمارش معکوس افتاده بود
و انتظار برای پایان.. که حقیقتا هیچکس به هیچ زبانی نمیتونست رعب و کرب این احساس رو تشریح بکنه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی
Romantizm"بکهیون ، پسری نابیناست که از وقتی یادش میاد توی واتیکان ، دولت شهرِ خودمختارِ رُمِ ایتالیا ، تحت نظارت رهبران روحانی کاتولیک به عنوان یک کِشیش آینده تربیت شده و ...