+ چان...
با شنیدن صدای بکهیون ، گرما سرتا سر قلبش رو فرا گرفت و لبخند به لب های خیس اشک شده ش برگشت :
_ کوچولوی من..
پس چرا انقد دیر کردی؟با عجله به سمتش دوید و خم شد تا بغلش کنه..
اما بکهیون محکمتر از خود اون بغلش کرد
به قدری محکم که چانیول داشت خفه میشد :+دلم برات تنگ شده بود چان..
خیلی دلم برات تنگ شده بود.._من که بهت گفتم بزار منم باهات بیام
حرفمو گوش نکردی..+متاسفم که دیر اومدم..
ببخشید اگه زیادی منتظرت گذاشتمچانیول با بی میلی از آغوش پسر کوچیکتر جدا شد و گونه هاشو به نوازش گرفت :
_ اشکالی نداره قشنگ من..
ببینم شام خوردی؟بکهیون با سر جواب مثبت داد
_داروهاتو چطور؟
+ اونارم خوردم..
خودت چطور؟
بچه های خوابگاه بهت شام دادن.._ آره منم خوردم..
ببینم میخوای یه دوش بگیری..؟+ این کارو برام میکنی چان؟
پسر بزرگتر با یه لبخند پررنگ جواب داد :
_ معلومه که انجامش میدم..
برای جلوگیری از خیس شدن گچ پاش کیسه نایلونی بهش بست و توی کمتر از بیست دقیقه بدن کوچیک بکهیون رو شست و تمیزش کرد
درحالی که همزمان با شستن هر نقطه از بدنش بوسه ای به روی همون نقطه به جا میذاشت..
حوله تن پوشش رو تنش کرد و با بلند کردنش از روی صندلی از حموم بیرونش آورد..
روی تخت نشوندش و با سشوار شروع به خشک کردن موهاش کرد..+ چان؟
_ جون دلم؟
+ به نظرتو خوشبختی یعنی چی؟
سوال ناگهانی بکهیون باعث شد چانیول انگشتاشو لای موهاش جا بزاره و سشوار رو خاموش کنه :
_ چیشده که این سوالو میپرسی؟
+ فقط میخوام نظر تو رو بدونم...
بهم میگی؟_ اگه تا قبل از دیدن تو این سوالو ازم میکردن..من واقعا هیچ تعریفی از کلمه خوشبختی نداشتم که در جواب بدم..
ولی الان..
بکهیونا..خب..+ خب؟بگو..
_ خوشبختی برای هرکسی شکل متفاوتی داره بکهیونا..
مثل چتر برای کسی که ساعت هاست زیر بارون مونده
مثل غذا برای کسی که مدت هاست گرسنه مونده
و مثل هشیاری برای کسی که سالهاست تو کما مونده
خوشبختی برای آدما ، همون دلیلیه که به زندگی وصلشون میکنه
مثل تو برای من...!قلب پسر کوچیکتر با شنیدن جملات گرم چانیول ذوب شد :
+ پدرسگ...
أنت تقرأ
Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی
عاطفية"بکهیون ، پسری نابیناست که از وقتی یادش میاد توی واتیکان ، دولت شهرِ خودمختارِ رُمِ ایتالیا ، تحت نظارت رهبران روحانی کاتولیک به عنوان یک کِشیش آینده تربیت شده و ...