پارت "۱۲"

283 82 16
                                    

دلهاث به پیش پدرش برگشته بود
اما خونسردی که توی چهره ی لوسیفر به چشم می‌خورد چیزی نبود که اون انتظار داشت بعد از دادن این اخبار ببینه
و این بیشتر به جای خوشحال کردنش ، نگران کننده بود!

_ تنهاش بزار دلهاث.
بزار خودش کاراشو انجام بده و به قول خودش فقط زمانی برو سراغش که به کمکت نیاز داشته باشه
اگرم خیلی نگرانش بودی فقط از دور زیر نظر داشته باشش و به منم گزارش بده.
تنهاش بزار!

+ ولی پدر..
آئور به ما شک کرده..
اگه اون دوباره تو همون دام قبلی بیوفته چی؟

_ بزار بیوفته!

دخترک خشکش زد :

+ پدر؟؟؟؟
ولی اون پسر شماست!

_ هرگز کسی رو به اجبار کنار خودم نگه نخواهم داشت
اگر اون قصد رفتن داشته باشه خودم بدرقه ش خواهم کرد
البته اینو هم باید بدونه که رفتن از جبهه ی من به معنای نابودی برای همیشه ست نه تغییر جبهه!

خونسردی لوسیفر حین گفتن این جملات باعث می‌شد دلهاث هر لحظه بیشتر از قبل شوکه بشه و زبونش بند بیاد :

+ یعنی شما واقعا میتونین بچه ی خودتونو اینطوری رها و یا حتی نابودش کنین؟

و لوسیفر با لبخندی متکبرانه جواب داد:

_پرسیدن این سوال از کسی که حتی خدای خودش رو دقیقا سر همچین موضوعی رها کرده خیلی خنده داره دخترم!

تاریکی مهیبی از جنس ترس قلب دلهاث رو در  بر گرفت
طوری که انگار که برای ثانیه ای احساس کرد که تمام عمر لبه ی یک پرتگاه زندکی کرده :

_ خب‌..نظر خودت چیه؟
از پدری که پسرش ازش نافرمانی کرده تبعیت خواهی کرد یا دختری خواهی بود که پدرش رو به خاطر برادرش رها میکنه؟

لوسیفر با زیرکی تمام سوالی برای دلهاث طرح کرد که تونست به کمکش غیرمستقیم بهش بفهمونه ، اگر بخواد درمقابل اون از آئور حمایت بکنه، بی برو برگرد خود اونو هم رها خواهد کرد!

+ هیچکدوم!
شما پدر منین
و اونم برادرمه
اگر قرار باشه بین شما دونفر جنگی در بگیره من مسلما بی طرف خواهم بود.

_ بی طرفی وجود نداره دلهاث
من ازت وفاداری کامل انتظار دارم
در غیر اینصورت دشمنی!

جواب محکم و کوبنده ی لوسیفر تمام وجود دلهاث رو به رعشه انداخت.
اون در مورد این قضیه کاملا مصمم و قاطع به نظر می‌رسید و این قطعا برای دختری که مجبور بود بین برادر و پدرش یکی رو انتخاب کنه مثل این بود که دو لیوان پر از زهر مقابلش گذاشته باشن و ازش بخوان یکیشو سر بکشه..اون در هر صورت قرار بود آسیب ببینه چه فرقی داشت که آسیب روحی باشه یا جسمی؟

لوسیفر رفت و دلهاث..
حالا فقط یه آرزو میتونست بکنه
که آئور بتونه بدون گمراه شدن ماموریتی که لوسیفر به عهده ش گذاشته بود رو انجام بده
وگرنه در نهایت قرار بود به اجبار به نفع پدرش جبهه ی برادرش رو خالی بکنه...

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang