پارت "۷"

350 100 11
                                    

بعد از اتمام دور اول مراسم دعای صبحگاهی
روفینا که عمیقا نگران و مضطرب به نظر می‌رسید با عجله خودش رو از میون عبادت کننده ها به نزدیکی پاپ رسوند و با احتیاط چیزی زیر گوشش زمزمه کرد :

_ یه کار فوری دارم ، باید همین الان صحبت کنیم..خصوصی!

پاپ که سالها بود روفینا رو میشناخت و معمولا آدم خونسرد و ریلکسی میدونستش با درک ارتعاشی که در لحن و صدای اون به وضوح پیدا بود نگران شد و بلافاصله پشت سرش به سمت اتاق پشت محراب راه افتاد و به محض داخل شدن درو از داخل قفل کرد :

+ چیشده روفی؟

_ آقا!ر..را..راستش!

به قدری مضطرب بود که زبونش بند اومده بود
و حتی شکستن انگشت های دستش هم هیچ کمکی نمیتونست بهش بکنه.
و این کُنش های غیر معمولش ، داشت به طرز فجیعی اعصاب پاپ رو به هم می‌ریخت:

+ روفیییی!
ازت پرسیدم چیشده؟

بی اختیار ، تن صداش کمی بالا رفت
دیگه واقعا داشت از نگرانی تپش قلب میگرفت :

_ خ..خب راستش آقا..
من..من متوجه شدم که یه ..یه نفر درب مخفی اتاق بایگانی رو باز کرده و واردش شده!

پاپ به معنای واقعی کلمه شوکه شد.
به قدری که حتی نتونست در مقابل، مجددا سوالی بپرسه و برای حرفی که شنیده بود تایید دوباره طلب کنه
چشم هاش به حدی بزرگ شده بودن که نزدیک بود از کاسه بیرون بزنن :

_ یکی از کشو های کمد توی اتاق مخفی نیمه باز مونده بود.
وقتی که چک کردم متوجه شدم که چندتا از عکسا که متعلق به ۳۰ سال پیش بودن سر جاشون نیست و برداشته شدن!

+ تو‌‌..تو اصلا میفهمی داری چی میگی روفی؟

خشم ، طوری توی صدای کم تُنِ پاپ جاری شده بود که حتی لحن آرومش هم ترسناک به نظر می‌رسید:

_ من واقعا نمیدونم این چطور اتفاق افتاده آقا.
باور کنید من همیشه اونجارو چک میکردم
جای در کاملا امن امن بود حتی به عقل جن هم نمیرسید که ممکنه اونجا پشت آینه ها به جای دیوار یه در وجود داشته باشه
هیچ ایده ای ندارم که چطوری ممکنه لو رفته باشه.

+بکهیون؟!

_ نه آقا نه.
این امکان نداره کار بکهیون باشه
آخه اون خودش اومد بهم گفت..!

+ چی؟خودش چیو بهت گفت؟
مگه اون میدونست که اون پشت یه اتاق مخفی هست؟

_ نه آقا نه..
امروز بکهیون اومد تو دفتر من توی دانشگاه و بهم گفت که صبح وقتی رفته بوده اتاق بایگانی برای براشتن یه سری چیزا احساس کرده که یکی غیر از خودش اونجا حضور داره
ولی موفق نشده بفهمه که کی بوده
منم بعدش رفتم اتاقو چک کردم
جالبه که همه چیز سر جاش بود حتی آینه روی در..
ولی وقتی آینه رو برداشتم درو باز کردم و وارد اتاق مخفی شدم متوجه باز بودن کشوی کمد و ناقص بودن عکسای آلبوم قدیمیا شدم..
بکهیون بیچاره که حتی نمیتونه ببینه پس برداشتن عکس نمیتونه کار اون باشه
بعدشم اگه این واقعا کار اون بود که اصلا بعدش نمیومد خودشو لو بده..درست نمیگم؟

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Où les histoires vivent. Découvrez maintenant