پارت " ۱۵ "

336 92 29
                                    

بعد از چندین‌ ساعت در کلیسا ؛
روفینا بعد از انتقال دادن صحبت هایی که صبح با بکهیون داشت ، نگرانی های پاپ رو بیشتر از قبل کرده بود
و حالا هردو گیج تر از قبل شده بودن :

_آقا من مطمئنم عکسا تو دست بکهیون نیست!
اون خودش نمیتونه چیزی ببینه و اگرم عکسارو نشون یکی داده بود مسلما..

+آااه واقعا چیزی نمیفهمم.
اگه اون عکسا دستش نیست پس دلیل این تغییر ناگهانیش چیه؟
و اگه عکسا دستشه و همه چیو فهمیده پس چرا هنوزم طوری رفتار میکنه که چیزی نمیدونه!
دیگه مغزم واقعا قفل کرده...

پاپ با فشردن سرش بین دست هاش کلافه وار آهی کشید
دیگه واقعا به بن بست خورده بود!
انگار واقعا راهی برای فرار  و متوقف کردن بکهیون نداشت
یا باید خودش حقیقت رو بهش میگفت
یا صبر میکرد تا خود بکهیون همه چیز رو کشف کنه.
اما اون نمیتونست بشینه و صبر کنه تا ببینه چطوری قراره سقوط بکنه...

با وارد شدن یکی از دیکون ها به سالن ، نگاه روفینا به عقب برگشت :

× ببخشید که من مزاحم شدم..
ولی یه چیزی رو باید به خدمت پاپا عرض میکردم!

+ چیشده؟
جناب پاپ حالشون خوب نیست
بهتون که گفتم فعلا کسی رو نمی‌خوان ببینن.

× میدونم ولی..

+ ولی نداره..فورا از اینجا برو
مراسم ظهرگاهی امروزو هم کشیش رافائل برگزار میکنن.
ایشونو راحت بزار...

پسرک که پشیمون شده بود و میخواست بره با صدای پاپ متوقف شد :

_ صبر کن..
چی میخواستی بگی؟

× پاپا..راستش یه نفر اومده میخواد شما رو خصوصی ملاقات کنه..
بهم گفت یه سرمایه‌گذار ثروتمنده که میخواد در مورد یه مسئله مهم باهاتون صحبتی داشته باشه.
بهشون گفتم شما فعلا کسی رو نمیپذیرین ولی اون خیلی اصرار داره که الان حتما ببینتتون.

_ بهش بگو تو دفتر من منتظر بمونه.
خودم میام اونجا ببینمش.

× چشم پاپا.

***

بعد از دقایقی ؛
چانیول که روی صندلی توی دفتر پاپ ، پا روی پا انداخته و دست به دست گره زده نشسته بود‌
با نگاه های سوالی و تمسخر آمیز به اطراف نگاه میکرد..
با صدای باز شدن در و ورود پاپ از سر جاش بلند شد
لبخندی معناداری که زد چندان به مذاق پاپ خوش نیومد
هرچند به نظر می‌رسید که این قیافه ی چانیول بود که متعجبش کرده بود
شاید هم‌ در اصل فرم چشماش:

_ مفتخرم که به حضورتون شرفیاب شدم جناب پاپ کریستوفر بزرگ
من پارک چانیول هستم.

چانیول سکوت رو با معرفی کردن خودش شکست و دستشو جلو برد تا با پاپ دست بده اما انگار اون :

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang