پارت "۳۳"

209 59 21
                                    

بکهیون که شب قبل بعد از کلی گریه کردن با شکم گرسنه خوابش برده بود
با تابیدن نور خورشید به بدنش و حس گرمای شدید چشماشو باز کرد..
و اولین چیزی که به فکرش رسید این بود که چانیولو صدا کنه..
بهش گفته بود تا قبل وقت خواب به خونه برگرده :

_ چانیولااا..!
چرا بیدارم نکردی برم تو اتاق بخوابم
اینجا رو مبل بدنم خشک شده!

ولی هیچ جوابی نگرفت...:

_ چانیولاااا..هنوز خوابی؟!!
من خیلی گرسنمه دیشب شام نخوردم...پاشو صبحونه بخوریم...

و دوباره هیچ‌..!
چانیول دیشب به سوئیت برنگشته بود..

_ یااا پارک چانیول تو که خوابت انقد سنگین نبود..حداقل یه صدا بده بفهمم نمیخوای بیدار شی..

ولی اون واقعا خونه نبود و بکهیون وقتی متوجه این موضوع شد با ترس از جاش پرید و نشست :

_ خدای من..اون‌دیشب برنگشته!
ولی من بهش گفته بودم قبل از وقت خواب برگرده..نکنه..نکنه اتفاقی براش افتاده باشه!

فورا از جاش بلند شد تا دنبال گوشیش بگرده..
روز قبل ،  بعد از اینکه با پاپ حرف زده بود همینطوری یه گوشه پرتش کرده بود و نمیدونست دقیقا کجا افتاده
بعد از چند دقیقه گشتن که به سختی تونست پیداش کنه ، بلافاصله دکمه شماره ۴ رو فشار داد :

+ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد!

ترس قلبشو پر کرد..

_ یعنی چی؟
گوشیشم که خاموشه..
حالا..حالا چیکار باید بکنم؟

دوباره شماره ش رو گرفت:

+ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد !

_ پسر دیوونه آخه تو کجایی؟
حالا من چطوری باید پیدات کنم؟!
خدایا خودت مراقبش باش..

از جاش بلند شد و آبی به سر و صورتش کشید..
معده ش بخاطر اینکه دیشب چیزی نخورده بود داشت ضعف میکرد
سیبی از داخل یخچال برداشت و شروع کرد به گاز زدن..
و بعد از برداشتن عصاش به راه افتاد..:

_ نمیتونم همینطوری منتظر بشینم ببینم کی برمیگرده..
دلم خیلی شور میزنه اگه بلایی سرش اومده باشه چی..
باید برم بیرون دنبالش بگردم..
حتی اگه زبونشونو بلد نباشم بالاخره یکی پیدا میشه که ایتالیایی یا انگلیسی بلد باشه!

به سمت در حرکت کرد اما یهو
دوباره سمت یخچال برگشت و یدونه سیب دیگه برداشت :

_ اون تا صبح بیرون بوده..حتما الان خیلی گرسنشه
بعد از برگشتن به خونه حتما براش غذا درست میکنم!

و توی جیبش انداخت تا  دیدنی به چانیول بدتش...

****

در واتیکان;
با ترمز کردن ماشینی جلوی در کلانتری ، پاپ کریستوفر، روفینا و هایون ازش پیاده شدن و به سمت داخل حرکت کردن...
سربازی با دیدن پاپ که لباس فرم‌ تنش هویتش رو فریاد می‌زد به سمتش دوید :

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Onde histórias criam vida. Descubra agora