پارت "۱۱"

285 81 6
                                    

چانیول که حتی معلوم نبود خوشحاله یا ناراحت درحال ول چرخیدن توی خیابون به دنبال پیدا کردن یه جای مناسب واسه گذروندن شب بود که ناگهان با شنیدن صدای خواهرش از پشت سر متوقف شد :

_ امیدوارم که واقعا درحالی که یه کارت اعتباری پر از پول داری به خوابیدن توی خیابون فکر نمیکنی!

با نگاهی سوالی به پشت سر چرخید:

+ باز که تو اینجایی!

_ خیلی بی تربیتی..
بهم نگو که از دیدنم خوشحال نمیشی
وگرنه کلاهمون میره تو هم!

چانیول که برخلاف چند دقیقه قبل لبخندش کاملا محو شده بود و به نظر کاملا جدی می‌رسید دستی به دماغش کشید و خشک گفت :

+ نه که خوشحال نشما نه بحث خوشحال شدن یا نشدن نیست
عادت ندارم انقد زود زود ببینمت..
از کی تاحالا تو انقد دلواپس منی که روزی دو سه بار بهم سرک میکشی؟

دلهاث که نسبت به این سوال و جواب های برادرش اصلا حس خوبی نداشت ادامه نداد و سریع رفت سر اصل مطلب..
دستشو باز و جلوی چانیول دراز کرد :

_ رد کن بیاد!

چانیول ابروهاشو به هم دوخت :

+ چیو رد کنم بیاد؟

_ همون عکسایی رو که از اتاق مخفی کلیسا برشون داشتی.

+ ببخشید؟اون وقت چرا؟

_ منو سوال پیچ میکنی؟
بهت گفتم بده من اون عکسارو..

+ همرام نیست..

_به من دروغ نگو آئوررر..به من دروغ نگو
صدبار بهت گفتم این کار یه روز برات گرون تموم میشه!

و سعی کرد با دست درازی به کتش بدون اجازه ش عکس هارو از جیبش برداره که چانیول با گرفتن مچ دستش متوقفش کرد و قاطعانه گفت :

+ نمیدممممم!

چشم های خیره ی دلهاث از خشم شروع به شعله دادن کردن :

_ آئورررر!

+ چیه چته؟
ببینم تو مگه خودت کار و زندگی نداری که همش افتادی دنبال من؟
کمک کردی؟باشه ممنونم ولی دیگه حق دخالت تو ماموریتی که پدر به عهده ی من گذاشته رو نداری
بکش بیرون!

_ چی باعث میشه که انقدر وقیح و گستاخ باشی؟
فراموش نکن که به کمک من داری تو همین ماموریت مزخرفت پیش میری..

+ اتفاقا همین کنجکاوم کرده..
چرا داری انقد بهم کمک میکنی؟
درحالی که قبلا هرگز این کارو نمیکردی؟
همتون مشکوک شدین.‌‌.
هم پدر که سر این موضوع انقد حساس شده بود ..هم تو که از همون اول به طرز عجیبی نگرانم بودی و الانم دست از سرم برنمی‌داری؟
چرا نمیگی قضیه چیه دلهاث؟

_ هیچ قضیه ای وجود نداره آئور..
متنفرم از اینکه انقد الکی همه چیو بزرگش میکنی..
دنبال چی میگردی واقعا؟
چی میخوای بشنوی؟

+ حقیقت!
دارم دنبال حقیقت میگردم
میخوام حقیقتو بشنوم
پس بهم جواب بده!
قضیه چیه؟

_ منکه بهت گفتم هیچی نیست..توهم زدی!

+ دروغ میگی دلهاث داری دروغ میگی..
هیچکدوم از این کاراتون بدون دلیل نیست
من بچه نیستم
مطمئنم که این وسط یه چیزی داره از من پنهان کرده میشه..
و اینو ، اون حس دژاوویی که امروز صبح با بکهیون تجربش کردم بهم ثابت میکنه!!!

دلهاث با شنیدن این جمله جا خورد و به آرومی مچ دستش رو که بین دستای چانیول تحت فشار بود شل کرد :

_ دژاوو برای کسی که میلیون ها سال عمر کرده اتفاق عجیبی نیست..یعنی تو واقعا فکر میکنی این وسط حقیقتی هست که ما ازت پنهان کردیم؟

_ اگه میخوای خلافشو بهم ثابت کنی فقط برو دلهاث..
سرتو از تو کار من بکش بیرون برو و فقط زمانی که لازمت داشتم و خبرت کردم بیا..باشه؟
فقط در این صورته که باور میکنم راست میگی..

اون حق داشت با توجه به رفتار های عجیبی که از پدر و خواهرش دیده بود بهشون مشکوک بشه
به هرحال اون خودشم از جنس اونا بود و مثل بکهیون ساده لوح نبود که همش مثبت فکر بکنه و هرچیزی که میشنوه رو درجا باور کنه
اما مسلما قضیه دلهاث و پدرشون لوسیفر با قضیه پاپ و روفینا فرق می‌کرد
اونا خواهر و پدر واقعی آئور بودن و مسلما اگر هم داشتن چیزی رو ازش پنهان میکردن همش به نفع خودش بود ..

+ باشه آئور..
من میرم و تا وقتی که خودت خبرم نکردی دیگه پیدام نمیشه
ولی فکر نکن ازت ترسیدم یا دارم برای ثابت کردن خودم بهت این کارو میکنم..
هرکاری میکنم بخاطر اینه که پدر کمتر خبرای اعصاب خرد کن بشنوه..
مراقب خودت باش!

دخترک بر خلاف میل باطنی ش  و صرفا برای مشکوک نکردن هرچه بیشترِ برادرش رفت اما آیا چانیول واقعا حرفاشو باور کرد؟
قطعا اگر اون واقعا فرزند شیطان بود ، نه!
به این سادگی فریب خوردن ، تو خون اعضای اون خانواده نبود و چانیولی که به خوبی میدونست خواهرش هرگز انقدر زود تسلیم نمیشد ، با این حرکتش بیش از پیش بهش مشکوک شد :

_" برای کسایی که صاحب قدرتن، حقیقت چیزیه که خودشون میسازن نه چیزی که واقعیت داره!"
هیچی تلخ تر از این نیست که یه روز
جملاتی رو که برای فریب دادن مردم ازشون استفاده میکردی ، خودت درکشون کنی!

با اینکه هنوز نمیدونم اون چیزی که داره ازم پنهان کرده میشه چیه اما..
امیدوارم هرچی که هست باعث نشه که احساس کنم خودمم مثل همه اونایی که  میلیون ها سال فریبشون دادم ، فریب خوردم!در غیر اینصورت حتی نمیتونم حدس بزنم که واکنشم چی خواهد بود .

Mania Demiurge | آفرینشگر شیدایی Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz