«یک هفته بعد»
-همراه لی فلیکس؟
بوآ با شنیدن صدای دخترونه ای پلک های خستشو از هم باز کرد و به پرستار بالای سرش خیره شد، پرستار بدون اهمیت به چشم های قرمز اون زن ادامه داد:
-دکتر باهاتون کار دارن.
بوآ از سرجاش پرید، آب دهنشو قورت داد و بانگرانی گفت:
-حال پسرم خوبه؟
-باخودشون صحبت کنید.
و بعد رفت، نگرانی بیشتر به دل بوآ چنگ زد، یک هفته از اون روز میگذشت و فلیکس بخاطر وضعیت بدی که داشت تحت مراقبت های ویژه بود، هوشیاری کاملی نداشت و فقط هر از گاهی در حد پنج دقیقه به هوش میومد، بوآ پشیمون بود و هزاران بار خودشو لعنت میکرد که اون روز زیاده روی کرده اما فایده این نگرانی چی بود؟!
با قدم های سریعی راهشو به سمت اتاق دکتر فلیکس تند کرد، تقه ای به در زد و با «بفرمایید داخل» گفتن شخصی، وارد اتاق شد.
دکتر فلیکس، آقای کانگ، که پیرمرد شصت ساله اما با تجربه ای بود از پشت عینک نگاهی به حال آشفته اون مادر انداخت، اشاره ای به مبل کرد و گفت:-بشینید بوآ-شی
بوآ روی مبل نشست و باعجله گفت:
-پرستار گفت که میخواید باهام صحبت کنید، چیزی شده آقای دکتر؟ حال فلیکس خوبه مگه نه؟
دکتر کانگ برگه هایی که دستش بود رو، روی میز گذاشت، انگشت هاشو توهم قفل کرد ، بعد این همه سال تجربه هنوز گفتن همچین خبرهایی براش دردناک بود، نفس عمیقی کشید و رو به زن نگران مقابلش بعد از مکث کوتاهی گفت:
-همونجور که میدونید فلیکس از بچگی مشکل حاد قلبی داشت، بارها بهتون هشدار دادم که نباید توی شرایط استرس زا و نگران کننده قرار بگیره، برای حال الان یه پسر بیست و دو ساله که یه سکته قلبی رو هم گذرونده چه توضیحی دارین ؟
بوآ لب پایینشو گزید و با شرمندگی سرشو پایین انداخت، مقصر بود خودش خوب میدونست، زمزمه کرد:
-متاسفم!
-کسی که باید متاسف باشین بخاطرش فلیکسه، که اگه فکری به حال شرایطش نکنید باید بگم که پسرتونو از دست میدین!
بوآ با چنان شدتی سرشو بالا اورد که مهره های گردنش صدا داد، با بهت گفت:
-منـ...منظورتون چیه؟
اقای کانگ برگه های مقابلشو کمی به سمت مادر فلیکس هل داد و درجواب گفت:
-قلبش دیگه نمیتونه بیشتر از این کار کنه، باید عمل پیوند انجام بشه.
بوآ گرمی اشک هاشو روی صورتش حس میکرد:
-عمل پیوند؟!
-بله، صادقانه بهتون بگم اگه این هفته هم زنده مونده بخاطر اینه که تحت مراقبت شدیده، اما یه مشکلی هست.
YOU ARE READING
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Fanfictionداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...