نگاه مبهوت و شوکهاش به جایی که تا چند دقیقه پیش پزشکی با روپوش سفید حرف هایی رو توی صورتش کوبیده بود ، دوخت و قطره های سرکش و لجبازش مثل تمام این مدت از حصار چشم هاش فرار کردند و روی گونههاش چکیدند.
درونش پر از احساسات عجیب و غریب با مخلوط غم بود، داشت برای چی توی زندگی میجنگید که هنوز آزادانه نفس میکشید؟
قدمی عقب رفت و بدن خسته اشو روی صندلی نشوند، دستی روی صورتش کشید و چشم های سوزناکشو روی هم فشرد، حرف های دکتر، پررنگ تر توی سرش به صدا درومد:-"خوشبختانه به موقع رسوندینش بیمارستان و تونستیم نجاتش بدیم، معدشو، شست و شو دادیم، تعداد زیادی قرص خورده بود، فردا مرخص میشه و میتونید ببریدش خونه ولی پیشنهاد میکنم حتما با یه مشاور در ارتباط باشید، به نظر از لحاظ روحی و روانی توی موقعیت مناسبی نیست."
آهی کشید و سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد، چه کاری جز صبر از روح خستهاش برمیومد؟ مثل تمام زندگیش باید صبر میکرد، درواقع تمام زندگیش رو صبر کرده بود، صبر برای بزرگ شدن، صبر برای راضی کردن پدرش که دنبال علاقهاش بره، صبر برای اینکه با غم مردن مادرش کنار بیاد، صبر برای اینکه بتونه احساساتش رو قبول کنه، صبر برای اینکه یک روزی معشوقش رو داشته باشه، صبر برای اینکه شاید تن دخترکشو به آغوش میکشید و و و...
اما انگار تعداد زیادی از اون صبرها هیچوقت قرار نبود به نتیجه برسه و مرحمی برای روح زخمیش بشه.
بغضشو قورت داد اما حتی پس زدن اون توده سنگین، نه از ترسی که داخل قلبش لونه کرده بود کم میکرد و نه غمش رو.
با صدای لرزونی زیرلب زمزمه کرد:-تقصیر کیه؟ من؟ سرنوشت و یا سئول که همیشه سایه سیاهش روی زندگیم بوده؟
——————————————
نگاه پر از ترس و لرزونش با هر قدمی که عموش بهشون نزدیکتر میشد، بیشتر میشد.
سونگمین با دیدن بدن لرزون و چهره رنگ پریده جونگین اخمی کرد، قدمی جلو رفت و تقریبا پسر کوچیکتر رو کمی پشت خودش پنهون کرد، اگه اون مرد میخواست حرکتی بزنه، بهتر بود که جونگین عقب میموند.
مرد درحالی که از خشم نفس نفس میزد، نگاه عصبیشو به چشم های پر از ترس جونگین دوخت و غرید:-چه غلطی داری میکنی پسره عوضی؟
جونگین آب دهنشو به سختی قورت داد و لب زد:
-عمو.
مرد با چشم های به خون نشسته، خواست به سمت جونگین حمله ور بشه که سونگمین به سرعت مقابل مرد قرار گرفت، عموی جونگین عصبی فریاد زد:
-گمشو اونور به حساب تو هم بعدا میرسم، کثافت های لجن.
سونگمین با لحن جدی ای جواب داد:
-حد خودتونو بدونید آقای یانگ، بهتون اجازه نمیدم به جونگین آسیب بزنید.
صدای آقای یانگ به قدری بالا رفته بود که حتی همسایه ها از پنجره و یا در های خونه هاشون سرک میکشیدند:
VOCÊ ESTÁ LENDO
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Fanficداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...