ضربه ای به سنگ مقابل پاش زد که چند قدم اون طرف تر پرت شد و مقابل یه جفت کفش ایستاد، بی حوصله سرشو بلند کرد و با دیدن فلیکس که جلوی در خونه بود، سر جاش ایستاد، مثل هرشب منتظرش بود:
-فلیکس...
فلیکس سرشو بلند کرد و با دیدن هیونجین لبخندی زد، هیونجین هم جواب لبخندشو داد و پک عمیقی به سیگارش زد و اونو توی سطل آشغال جلوی در انداخت:
-خیلی وقته منتظری؟
فلیکس کنار رفت تا درو باز کنه:
-ده دقیقه؟
-تو که کلید داشتی چرا نرفتی داخل؟
فلیکس سرشو به دیوار تکیه داد و خیره به نیمرخ خسته هیونجین زمزمه کرد:
-تو نبودی.
دست هیونجین که مشغول باز کردن کلید بود از حرکت ایستاد، قلبش از این حرف گرم شد، بعد مکث کوتاهی لبخندی زد و درو باز کرد:
-بیا بریم تو پسره کله شق.
فلیکس پشت سر هیونجین داخل خونه شد، جعبه های دستشو روی اپن آشپزخونه گذاشت و گفت:
-پیتزا خریدم، بیا بخوریم.
-سریع دوش میگیرم میام.
فلیکس سری تکون داد، هیونجین به سمت اتاقش رفت و بعد از دوش کوتاهی از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت، با دیدن فلیکسی که سرشو روی میز گذاشته بود و پلک هاشو بسته بود و زیر لب اهنگی زمزمه میکرد لبخندی زد، سرشو به دیوار تکیه داد و به پسر کوچیکتر مقابلش که غرق دنیای خودش بود خیره شد، چجوری انقدر زیبا بود؟ زیادی برای انسان بودن غیر واقعی بود، هم چهرهاش و هم روح پاکش.
تکیشو از دیوار گرفت و به سمت فلیکس رفت، دستی روی موهای نرمش کشید که چشم های فلیکس آروم باز شد، به هیونجین که با حوله ای دور گردنش بالای سرش ایستاده بود خیره شد، موهاش خیس بود و یه منظره پرستیدنی ساخته بود:-درسته با موهای خیس خیلی جذابی، ولی اگه سرما بخوری چی؟
هیونجین لبخندی زد و صندلی کنار فلیکس نشست:
-چیزیم نمیشه.
فلیکس بلند شد و صندلی هیونجینو چرخوند، بین پاهاش ایستاد و حوله رو از روی گردنش روی موهاش انداخت:
-مگه به حرف توعه؟
هیونجین نرم خندید و بی حرف به فلیکسی که مشغول خشک کردن موهاش بود خیره شد، تحمل دوریش از این پسر هر لحظه براش سخت تر و سخت تر میشد، ناخودآگاه دستاشو بالا برد و دور کمر فلیکس قفل کرد، دست فلیکس از حرکت ایستاد و باتعجب به هیونجین زل زد، زمزمه کرد:
-هیونجین...
هیونجین کمی سرشو کج کرد:
-گفتی من با موهای خیس جذابم؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Hayran Kurguداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...