-حالت بهتره؟
با صدای کارینا، ساعدش رو از روی چشم هاش برداشت و پلک هاش رو باز کرد، نگاهش رو توی صورت نگران دختر که کنارش نشسته بود چرخوند و بامکث، جواب داد:
-خوبم، نگران نباش.
کارینا دستش رو، روی دست هیونجین گذاشت و با لحن آرومی گفت:
-چطور میتونم نگرانت نباشم؟
هیونجین لبخند محوی به روش زد، برای گفتن حرفی دهن باز کرد اما با تقه ای که به در خورد و پشت بندش وارد شدن دکتر به همراه پرستاری، حرفش رو خورد.
دکتر که مرد تقریبا مسنی بود، نگاهی به هیونجین انداخت و لبخندی به روش زد:-حالتون بهتره آقای هوانگ؟
هیونجین درحالی که دستش رو تکیه گاه بدنش میکرد تا بشینه، جواب داد:
-خوبم دکتر، کی مرخص میشم؟
و دستی که سرُم داشت رو دراز کرد تا پرستار کارش رو انجام بده.
کارینا پشت بند حرف هیونجین، سریع با نگرانی پرسید:-مشکلش چیه دکتر؟ چرا حالش بد شد؟
دکتر، نگاهش رو به هیونجین دوخت و با لحن جدی ای پرسید:
-آقای هوانگ فکر میکنم که شما بیش از حد سیگار میکشید، درسته؟
کارینا نیم نگاه سرزنشگری به هیونجین که سکوت کرده بود انداخت و به جای مرد، جواب داد:
-بله، اواخر حتی بیشتر هم سیگار میکشه.
دکتر، سری به تاسف تکون داد و دوباره با لحن جدی ای گفت:
-طبق آزمایشاتتون متوجه شدیم که به علت مصرف زیاد سیگار، دچار آسم و مشکلات تنفسی شدین، لازمه هر چه زودتر کنارش بزارید و دارو مصرف کنید.
هیونجین نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به پنجره دوخت، حالا تنها چیزی که کمی آرومش میکرد رو هم قرار بود از دست بده.
کارینا با شنیدن حرف های دکتر، چند لحظه شوکه به صورت مرد خیره شد، با اینکه مقصر شاید خودش بود اما همیشه میدونست که مصرف زیاد سیگار های هیونجین، قرار بود براش دردسر بشه.
آب دهنش رو آروم قورت داد و پرسید:-وضعیتش خطرناکه؟ بیهوش شدنش به این ربطی داشت؟
-میدونید که آسم درمانی نداره صرفا با دارو و اسپری باید کنترل بشه، بیهوش شدنشون هم از شدت ضعف و شوک بود.
کارینا نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به صورت هیونجین دوخت، چیزی نمیتونست از صورت بی حسش بخونه.
دکتر بعد از چند حرف و توصیه دیگه ای، به همراه پرستار از اتاق خارج شد.
هیونجین پاهاش رو از تخت آویزون کرد و در همون حال، خطاب به کارینا گفت:-میشه کارهای ترخیص رو انجام بدی؟ میخوام برم.
نگاه کارینا روی صورت هیونجین خیره موند، میدونست که برای چی میخواست که بره، نفسش رو آروم بیرون داد و سعی کرد چیز اشتباهی نگه:
YOU ARE READING
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Fanfictionداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...